t⁅Ṉ

1.3K 184 14
                                    

ساعت سه بعد از ظهر بود و ما هم الان بیرون خونه وایساده بودیم چون جیمین ازم خواسته بود که منم باهاش بیام ولی الان هیچ کاری نداشتم انجام بدم تا اینکه یه فردی با یونیفرم مخصوص ابی نفتی به سمتم،ن اومد و خودش رو معرفی کرد.

"سلاممم من هوسوکم و امروز من قراره که بیام لوله هاتون رو تعمیر کنم"
جیمین هم خودش رو معرفی کرد و کلید رو توی قفل در انداخت و در رو براش باز کرد و هوسوک رفت داخل و ما بیرون وایساده بودیم.

"اوه مای گاد"
و نگاهی به داخل خونش انداختم تمام وسایلش خیس شده بود و یه بوی حال بهم زن فاضلابی هم میومد که حال من رو بدتر میکرد که بالا بیارم . اگه بخوام راستش رو بگم من هر موقع که یه چیز حال بهم زن میبینم ۹۰ درصد مواقع بالا میارم و اون ۱۰ درصد هم هیچی نمیشه.

جیمین با تن صدای دلواپسی ازم حالم رو پرسید
"ح-حالت خوبه؟"

هر ثانیه احساس میکردم سرم داره بیشتر و بیشتر گیج میره و تو مرز بالا اوردن بودم که خودم رو، رو در رو سینه هاش یافتم.

دیگه حال تهوعی نداشتم و الان در حال تنفس عطر توت فرنگیش بودم. صورتم رو بیشتر تو داخل سینه هاش فرو بردم که باعث شد احساس راحتی بیشتری بکنم. با دستاش پشت من رو ناز میکرد که باعث میشد پاهام سست تر بشه. چونه هاش رو بالای سرم حس کردم گاد ازین بهتر نمیشد. بغلش بهم یه احساس راحتی و ارامشی میده که حتی فن فیک های فلافم بهم نمیده. احساس امنیت میکردم که قرار اون ازم در برابر هر خطری محافظت کنه.

"الان حالت بهتره؟"
اون بغلمون رو خاتمه داد و با قیافه ای که از نگرانی پر شده بود پرسید و من هم خجالت کشیدم و ب سرعت گرمای بدنش از پیشم رفت و باد سرد دوباره به بدنم خورد که باعث شد دلم برای بغلش تنگ بشه.

[𝐖𝐢𝐟𝐢-𝐩𝐚𝐬𝐬𝐰𝐨𝐫𝐝]ʲˡᵐˡᵑWhere stories live. Discover now