tᏔ⁅℄v⁅

1.3K 157 50
                                    

دم گوشش زمزمه کردم "جیمین؟"

وول خورد و جوابمو داد "چی شده؟"

"میتونی یه چیزی برام از مغازه بگیری؟" با نگاهی شرمنده پرسیدم

امروز شرطا روز خوش شانسیم نبود. دیشب بهم پیشنهاد داد که تو خونه اون بمونم و خب تقریبا کل تختو گرفته بودم ک بدبخت جا نداشت رو تخت بخوابه.

هر چی بود امروز صبح پاشدم و دیدم ی استخر خون ملافه رو پر کرده و من دارم تو خون شنا میکنم فاک دلمم ب طرز فاکی درد میکنه.

"عاره حتما اون چیه" بهم زل زد.

"...نوار بهداشتی"

تونستم گشاد شدن چشماش از تعجب‌ و ببینم .

"ببین معذرت میخوام ک ب زحمتت انداختم و قول میدم ک پولش رو بعدا بدم ولی الان دلم خیلی-"

دستش رو روی لبام گذاشت و حرفمو قطع کرد

"هی هی هی من درک میکنم اوکیه لاو فقط بهم بگو چند بسته و عاح....چه اندازه ای"
با محبت بهم نگاه کرد و لبخندی زد

" عاح دو تا کافیه و بزرگترینی ک پیدا کردی"
جملم رو تموم کردم و چشمام رو برای ی چرت کوچولو بستم

...

جیمین روبروی مغازه وایساده بود و داشت ب ابروش فکر میکرد اگه میرفت داخل و نوار میگرفت مردم با قیافه هایی ک قضاوتش میکنن و غیبت میکنن بهش نگاه میکردن اگه نمیخرید جیهیون ازش ناراحت میشد پس تصمیم گرفت بره داخل و نوار ها رو بخره و ب هیشکی توجهی نکنه.

در رو باز کرد ک‌ صدای زنگوله در داخل کل فروشگاه پیچید ک نشون میداد مشتری جدیدی وارد فروشگاه شده.ب سمت بخش بهداشتی رفت و تازه یادش اومده بود ک ازش نپرسیده بود چ مارکی باید بگیره.هر جوری بود دو تا بسته ک بلندترینشون بود رو همون جور که جیهیون گفته بود برداشت و به سمت جایی ک‌حساب میکنن رفت

دو تا نوار بهداشتی ها رو روی کانتر گذاشت و منتظر ب زن روبروش زل زد. زن سعی در پوشوندن نگاه متعجبش داشت ولی چنان موفق نبود.

"این میشه پنج دلار و شصت و نه سنت"
جیمین پولش رو حساب کرد و بسته ها رو داخل پلاستیکی که زن بهش داده بود گذاشت موقع رفتنش زن بهش نگاهی خندان کرد و گفت
"دوست دخترتون خیلی خوش شانسه"

جیمین بی توجه از مغازه بیرون اومد و برای لحظه ای فکر کرد

" دوست دختر؟"

...

همین که چشمام رو باز کردم جیمین رو روبروم دیدم که داشت تکونم میداد و بسته نوار بهداشتی ها رو جلوم گرفته بود.
هوشیار تر که شدم چیزی ک خیلی بد بهش احتیاج داشتم رو گرفتم و به دستشویی هجوم بردم

بعد از انجام دادن کارهای لازم وقتی اومدم بیرون دیدم که داره به ملافه زل میزنه

لعنتی

"واقعا متاسفم جیمین قسم میخورم تمیزش میکنم قول میدم واقعا ببخشید الان تمیزش میکنم ببخشیددد"
داشتم ملافه رو از تخت جدا میکردم که جیمین سریع تر بود

"یااا چرا اینجوری میکنی تو باید الان خیلی خوب استراحت کنی تا حالت بهتر شه من خودم تمیزش میکنم تازه باید پانسمانتم عوض کنی" ( در اصل بانداژ بوده من پارت قبلم نوشتم پانسمان 😐🙂)
ملافه رو برداشت و از پله ها رفت طبقه ی پایین.

فاک من خیلی احساس گناه بدی داشتم اون یه عالمه کار برام انجام داده و من هیچ گوهی نخوردم.

تا روی تخت نشستم تونستم ببینمش که با جعبه کمک های اولیه داشت از پله ها بالا میومد.
یه صندلی روبروی من گذاشت و بانداژ رو باز کرد و کارهای لازم رو انجام داد

جو خیلی ساکت بود منم با احساس گناهم نمیتونستم هیچ حرفی بزنم.اون من رو خیلی شرمنده کرد.

خودش سکوت رو شکست

"هی میدونم احساس گناه میکنی و شرمنده ای ولی اینجوری نباش باشه؟ تو باید کلی بخوابی و استراحت کنی تا دلت زوده زود خوب شه"
و لبخند دندون نمایی بهم زد که باعث شد چشماش خط شه.

"ممنون"
با خجالت گفتم و سرم رو پایین انداختم ولی لبخندم از پیش چشمش دور نموند.

"نو پرابلم ، پرنسس من"

[𝐖𝐢𝐟𝐢-𝐩𝐚𝐬𝐬𝐰𝐨𝐫𝐝]ʲˡᵐˡᵑWhere stories live. Discover now