"حالت بهتره؟"ازم پرسید و وارد اتاق شد. میتونستم تب سنج رو توی دستش ببینم. بهش لبخندی زدم. روی تخت . نشست و بهم اشاره کرد ک دهنم رو باز کنم.
دهنم رو باز کردم و اون دمای بدنم رو گرفت.
"۳۶ درجه . دیگه تب نداری"
"اخیش الان من ازینجا میرم بیرون یذره هوای تازه تنفس کنم حس خیلی گوهی دارم تو اینجا و فک کنم بیشتر بمونم بپوسم"
ولی خب پاهام باهام همکاری نکرد و ضعف رفت و نزدیک بود با مخ بخورم زمین که اون منو گرفت.
"دست و پا چرفتی گوه کوچولو"
و یکی از بازوعامو رو شونه ش انداخت و خودش با دو تا دستاش کمرم رو گرفت.
"فک کنم تو نیاز به یه ویلچر داری اینجور مواقع"
و شوخی کرد و پوزخندی زد
منم با دست ازادم سعی کردم که خودم رو ازاد کنم و محکم به سینه اش زد
"چطوری میتونی تو این مواقع ک مریضی هم انقدر قوی باشی؟"
"من یه قدرت پنهان داخل وجود خودم دارم هاهاه"
اونم فقط خندید و من رو روی مبل نشوند و خودش به سمت اشپزخونه رفت.وقتی برگشت یه ظرف بزرگ پر از پنکیک با یه لیوان نوشیدنی توی دستاش دیدم. از روی کاغذ هاش فهمیدم که قهوه ی استارباکسه و البته پنکیک های مک دونالد.
"سوپرایز! مورد علاقت"
و لبخند گشادی زد و به طرفم اومد و منم فقط به دستاش زل زده بودم.لنتی چقد رگ داشت از پنکیک هام خوردنی تر بود.اه اه چ زری میزنم.
"باید انرژی خوردن پنکیک و قهوه ی مورد علاقتو داشته باشی یا من بزارم دهنت؟از انجام دادنش بدم نمیاد!"
بهش چشم غره ای رفتم و پنکیک ها رو ازش گرفتم و ظرفش رو روی بالشتی که روی پاهای چهارزانوم گذاشته بودم،قرار دادم. (نویسنده برای توضیح دادن پوزیشن جر خورد😐)و گاز بزرگی از پنکیکم زدم
"عاححح عوممم گاددد خیلی وقت بود نخورده بودمش ولی هنوزم خوشمزه س عوممم"
قهوه م رو مزه مزه کردم عاحح گادد انگار تو بهشتم."عیح خب باید یه چیزی رو بهت بگم"
جیمین بهم خیلی جدی نگاه کرد ولی من زیرش زدم."نه نه وایسا من یه چیز مهم تری دارم که بگم."
"باشه تو بگو"
"الان میتونی بهم رمز وای فایتو بدی؟" حرفم رو بعد از اینکه پنکیک رو قورت دادم زدم.
"فردا! فردا میفهمی"
بهش غریدم و ناله ای کردم
"عااحگادد چرا فقط اون رمز کوفتی رو نمیدی؟ به قران گوزت در نمیره یا دنیا به اخر نمیرسه فقط بگو و خودتو. احت کن! "اون با دستاش شونه هام رو ناز کرد
"هی هی یهی اروم باش ! فردا حتما بهت میگم اگه نگفتم دیکم رو قطع کن ""من شوخی ندارما زیر حرفت بزنی دیکتو قطع میکنم"
"نه زیر حرفم نمیزنم نترس"
[یه پارت دیگه مونده که تموم بشه<:]
ESTÁS LEYENDO
[𝐖𝐢𝐟𝐢-𝐩𝐚𝐬𝐬𝐰𝐨𝐫𝐝]ʲˡᵐˡᵑ
Fanficخلاصه : دختری که اینترنت خونه اش قطع میشه و به رمز وای فای همسایه بغلیش ، پارک جیمین احتیاج داره؛ ولی جیمین که همینجوری رمزش رو بهش نمیده. -استریت جیمین -جو هورنی -دختر قحطی زده 😂 -ترجمه شده توسط خودم 🌝 -کردیت trashjar