"Guess My Name"
"اسمم رو حدس بزن"
--------------Jina POV
تمام اون ساعتهایی که توی خیابونهای نسبتا شلوغ گشت می زدم، به اون مرد غریبه فکر می کردم. حتی زمانی که از زور گرسنگی و سرمای زمستونی توی ماشین پناه گرفتم و به دونات شکلاتی توی دستم گاز می زدم یا حتی وقتی که بستههای میوههای تازه رو برای پر کردن یخچال قدیمی می خریدم!
قبل از تاریکی هوا به هتل برگشتم، آسمون گرفته و ابری بود و دونههای ریز برف به آرومی سقوط می کردن.آهی از روی خستگی کشیدم و کیسهٔ خریدهام رو روی پلهای گذاشتم.
به راه پلهٔ طویلی که جلوی روم بود نگاهی انداختم و بی اختیار نالهٔ آرومی از سر نارضایتی از بین لبهام خارج شد.
توی اون ساختمون قدیمی خبری از آسانسور نبود و راهی جز همین پلههای بی انتها نداشت. نگاه کلافهای به اون کیسه و پاکتهای سنگین انداختم، حتی کسی برای کمک اونجا نبود. بیشتر از این وقت رو تلف نکردم و درست زمانی که خواستم به پاکتها چنگ بندازم، دست شخص دومی به سمتشون دراز شد.سرم رو با تردید بالا گرفتم و با دیدن چهرهاش نفسم توی سینهام حبس شد.
همون بود، باز هم خودش بود...
همون مرد اتاق 406، که این بار به جای بوی آزاردهندهٔ سیگارش، بوی عطر تلخش توی سرم پیچید. چندتا از پاکتها رو بلند کرد و بهم خیره شد.
مغزم فرمان نمی داد که کاری کنم، مسخ شده بود بودم، مسخ نگاه سردش!
نگاه سردی که انگار پردهای از غم روش کشیده بود...
نگاهی که انگار میخواست باهات حرف بزنه!وقتی نگاه خیرهام رو دید، لبخند خجلی زد و با صدای آرومی گفت : "به نظر سنگین می رسیدن، میخواستم کمکتون کنم؛ پلهها هم که زیادن!"
طلسم نگاهم با صدای بم و کلفتش شکسته شد.
صدایی مردونه؛ اما اون صدا برای من لطیف تر از هر چیزی بود.
چند باری محکم پلک زدم و سعی کردم مثل خودش لبخند کوچیکی روی لبهام بیارم.باقی موندهٔ کیسه و پاکتها رو هم برداشتم و با شرمندگی گفتم : "نه خیلی ممنون، خودم میتونم بیارم!"
حرفی نزد، فقط لبخندش رو پر رنگ تر کرد و نفهمید با این کارش چقدر قلب من بی قرارتر از قبل شد.
برگشت و پلهها رو بالا رفت و من هم با خجالت پشت سرش راه افتادم.
جلوتر راه می رفت اما من میخواستم کنارم قدم برداره.
دلم می خواست بیشتر چهرهاش رو ببینم، تا بفهمم میتونم نقصی از اون صورت جذاب و در عین حال بانمک پیدا کنم؟!مسافت طولانیای بود اما در کنار اون برام به اندازهٔ دو قدم طول کشید!
جلوی در اتاقم ایستاد.
کیسهها رو روی زمین گذاشت و بعد دوباره لبخندی زد.
سرم رو کمی خم کردم و گفتم : "خیلی ازتون ممنونم آقا."
دستهاش رو توی جیب شلوارکش جا کرد و گفت : "چیز مهمی نبود!"
سرم رو پایین انداختم و به دمپاییهاش خیره شدم.
احساس می کردم لپهام سرخ شدن و به وضوح بالا رفتن حرارت بدنم رو حس می کردم. حرکتی نمی کردیم، انگار نه اون قصد داشت به اتاقش برگرده و نه من!
YOU ARE READING
𝐑𝐨𝐨𝐦 𝟒𝟎𝟔
Horror-𝐑𝐨𝐨𝐦 𝟒𝟎𝟔- -اتاق چهارصد و شش- کارکترهای اصلی : پارک چانیول، چوی جینا، بیون بکهیون کارکترهای فرعی : اوه سهون، کریس وو، لالیسا مانوبان، کیم جیسو ژانر : تخیلی-ترسناک، رازآلود، رومنس، اسمات ••𝐈𝐧𝐭𝐫𝐨𝐝𝐮𝐜𝐭𝐢𝐨𝐧•• کابوسهای سیاه میتونن زندگ...