Chapter 14 | Sweet Dreams

150 23 6
                                    

"Sweet Dreams"
"رویاهای شیرین"
--------------
-شرط آپ پارت بعد : +15 ووت-

نگاه غمگینش رو از جمع کوچیکِ پشت سرش گرفت، جمعی که منتظر دلیلی قانع کننده بودن و از این حماقت‌ها خسته به نظر می‌رسیدن.
دفتر توی دستش رو بین انگشت‌هاش فشرد و قبل از اینکه جملۀ دیگه‌ای بشنوه، از اتاق بیرون رفت و در رو به آرومی پشت سرش بست. هیچ صدایی جز سکوت شبانه به گوش نمی‌رسید.
دیوارکوب‌ها مثل همیشه روشن بودن و فضا خیلی هم تاریک نبود.
نگاهی به دو انتهای راهرو انداخت و بعد ناخواسته به راه پله‌هایی که به طبقۀ پایین می‌رسیدن خیره شد، حتی بدون اینکه پلک بزنه.
اونجا کسی دیده نمیشد، فقط دیده نمیشد...ولی جینا حتی برای یک لحظه هم نمیتونست نگاهش رو از روی اولین پله بگیره.

قلب آروم جینا، رفته رفته با شدت بیشتری به سینه‌اش کوبیده میشد و دست‌های دختر شروع به لرزیدن کردن.
جینا نمی‌دونست این فقط توهم ذهن ترسیدهٔ خودشه یا واقعا چیزی برای وحشت زده شدن وجود داره. وحشت از چیزی اون سمت راهرو که داشت با قدم‌هایی آروم به طرفش حمله ور میشد!
وقت رو تلف نکرد، نگاهش رو از اون موجود نامرئی گرفت و به طرف اتاق رو به رویی دوید. با کف دست‌هاش بی وقفه به در چوبی ضربات مکرر اما آروم وارد می‌کرد و زیرلب، مدام اسم اون مرد رو صدا می‌زد.

وقتی جوابی نصیبش نشد، با وحشت سرش رو به سمت راست برگردوند و به پله‌ها خیره شد. دست یخ زده و لرزونش حتی یک ثانیه هم استراحت نمی‌کرد، با عجله به در می‌کوبید و درست لحظه‌ای که احساس کرد اون هیولای سفید پوش فقط چند قدم باهاش فاصله داره، دوباره نگاهش رو به در بسته دوخت. اشک‌های داغش بی اختیار از چشم‌هاش پایین می‌چکیدن و روی گونه‌هاش می‌درخشیدن.

به ضربه‌های دستش قدرت بیشتری بخشید و نالید : "چانیول...چانیول..در رو باز کن..."
دوباره به طرفش برگشت، میتونست سرمای اون شبح رو حس کنه.
دیگه نتونست نگاهش رو از اون جسم نامرئی بگیره، فقط به دفتر با ارزشش چنگ زد و با صدایی ضعیف از مرد توی اون اتاق التماس کرد.
جینا : "باز کن...چانیول؟؟! چانیول...بازش کن خواهش می..."
بهش اجازه داده نشد تا جمله‌اش رو تموم کنه، همون موقع بود که در به روش باز شد و دستی مردونه به یقه‌اش چنگ انداخت.

چانیول دختر جوون رو مثل عروسکی پارچه‌ای بی جون به داخل اتاق کشید، بی درنگ در رو بهم کوبید و مطمئن شد که چند باری قفلش کرده...هر چند که قفل در بی فایده بودژ
جینای قبض روح شده، بازوهاش رو دور کمر چانیول حلقه کرد و صورتش رو توی گردنش فرو برد. لباس چانیول رو توی مشتش فشرد و مثل کودکی بی‌پناه، اشک‌هاش رو آزاد کرد. چانیول با بلند شدن صدای گریه‌های جینا، بهت زده دختر رو از خودش فاصله داد و با نگرانی سر تا پاش رو برانداز کرد.

𝐑𝐨𝐨𝐦 𝟒𝟎𝟔Where stories live. Discover now