Part 4

287 46 13
                                    

**********


سرش رو روی تکیه گاه همیشگیش گذاشته بود. شونه های مردونه جیمین. خیره به سنگ فرش های پیاده روی خلوت دهانش رو باز کرد تا قاشقِ حامل بستنی شکلاتی توسط جیمین توی دهانش قرار بگیره. خیلی زحمت کشید تا جیمین رو از خریدن دوباره بستنی منصرف کنه. دونفری یه بستنی رو شریک شده بودن.جیمین ظرف کوچیک بستنی رو کنارگذاشت دستش رو دور شونه همسرشگذاشت و به خودش فشردش.

+ چرا تو فکری؟

- هنوزم گرمته؟

+ نه الان دیگه خوبم. 

ا/ت سرشو بالا گرفت. نگاهشون که گره خورد، جیمین با گشاده رویی لبخندی زد. خم شد و صورتش روبه گونه تپل همسرش چسبوند.

+ اووووف ا/تِ من ناراحت نباش دیگه.

جیمین دلش میخواست دوباره لبخندش رو ببینه. دختر ازین موضوع بی اطلاع نبود. اما نمیتونست اتفاقات اخیر رو نادیده بگیره. نگران بود و این حالش رو هر دلداده ای میتونست درک کنه.

کوتاه پلک زد و نگاهشو به یقه پالتوی مشکی جیمین داد. دستش رو جلو برد ویکی از دکمه هاش رو به بازی گرفت. 

- جیمیــنااا!

پسر وقتی صدای کشیده دختر رو شنید ، با لحنی مثل خودش جواب داد و منتظرشیرین زبونیاش شد. 

+ جــآنــم؟

کلافه سرشو از روی سینه جیمین برداشت و ازش فاصله گرفت.

- بیا ایندفعه خیلی جدی باهم درباره اش صحبت کنیم.

جیمین همچنان نمیخواست کوتاه بیاد. خودشو سمتش کشید، بازوی دختر روگرفت و فاصله رو از بین برد.

+ درباره چی عزیزم؟

ا/ت باز عقب کشید ولی دستش رو جلو برد و انگشتاش رو توی انگشتای مردونه همسرش قفل کرد.

- درباره درمانت.

+ ا/ت؟!

میخواست کوتاه بیاد. ولی نه جلوی جیمین. اینبار میخواست جلوی مراعات کردنِ حالش کوتاه بیاد. میخواست جلوی بغضش کوتاه بیاد. پس نه به هشدار پسر توجهی کرد نه به صدای لرزونش.

- میخوای خودتو به کشتن بدی؟

موج نگاه ا/ت ، قلبش رو زیر و رو کرد. خم شد و با لبهای قلوه ایش به نوبت روی پلک های نرم همسرش بوسه زد. عقب کشید و به تیله های شفافِ لبریز ازنگرانیش خیره شد. چشم هاش نه منظره آسمونِ شب رو داشتن ، نه طعمِ قهوه تلخ رو. دو فنجون قهوه گرم بودند به عمق آسمون توی شب.

+فقط در یک صورت خودمو میکشم اونم وقتی نباشی. وقتی نیستی مرگ منو هم نمیبینی عزیزم. نگران نباش. تا تو هستی من خوبم. زنده ام.

ا/ت هق هقی کرد. و با صدای تو دماغی ای که دلیلش هوای سرد و گریه اش بود غر زد.

- خوب نیستی جیمین. خوب نیستی. تو میتونی درمان شی تسلیم نشو.

جیمین نگاهشو ازش گرفت.

+ من تسلیم نشدم . . .  

لب هاشو تر کرد و با تردید ادامه داد:

+ فقط . . . میترسم.

نرم تر شد. آب دهانِش رو فرو برد و خودشو به جیمین نزدیک تر کرد.

- از چی عزیزم؟

نگاهشو بالا آورد و به نگاه معشوقه اش سپرد.

فکر ندیدنش هم دلتنگش میکرد.

+ ازینکه فراموشت کنم!


***********

ادامه دارد...

𝐹𝒪𝑅𝒢𝐸𝒯 𝑀𝐸 𝒩𝒪𝒯Место, где живут истории. Откройте их для себя