Part 7

249 41 6
                                    


**********


× درمان رو کلا کنار گذاشته...دکتر.  

* از دید اون واقعیت چیزی نیست که ما میبینم. 

آرنجاشو روی زانوهاش گذاشت و سرشو بین دستاش گرفت.

_______

لبش رو تر کرد

× هیونگ...من فکر میکردم...با همه چیز کنار اومدی.

جیمین عصبی از اصرارهای بی فایده ی جانگکوک پلک هاشو روی هم گذاشت. نمیخواست تن صداش رو بالا ببره ولی دست خودش نبود.

+ منم فکر میکردم ، بالاخره من و ا/ت رو پذیرفتی که اومدی اینجا.

×جیمین چرا هر حرفی میزنیم پای ا/ت رو وسط میکشی؟

+ چون زنمه.

با دادی که جیمین زد، سکوت کرد. جیمین حساس بود و توی دو سه سال اخیر، زود عصبی شدن، یکی از ویژگی های اخالقیش شده بود.

نفسش رو آروم رها کرد؛

× جیمین!... نباید درمانت رو ول میکردی. چرا نمیخوای با واقعیت روبه رو شی؟

لحن آرومِ جیمین خبر از طوفان میداد:

+ واقعیت؟ 

و نوبت نقش آفرینی طوفان شد. پسر بزرگتر با مشت محکم به سینه ی خودش کبوند و داد زد:

+ واقعی تر از این عشق؟

نفسِش حبس شده بود و نگاهش قفل نگاهِ خشمگین هیونگش.

جیمین روبه روش ایستاده بود و تمایل زیادی به چنگ زدن به گردنِ سفید و بلند پسر کوچیک تر داشت. میتونست حتی با یک دست ،چنان فشاری به گلوش وارد کنه ، که همون جا روی مبل جون بده

جانگکوک محتاط از جاش بلند شد.

× هیـ...هیونگـ...

+ خَـ...خَفـ...فِه شو...

چشماشو بست که چهره زیبای دونگ سُنگِش که رنگ نگرانی گرفته بود رو نبینه. انگشتش رو سمت خروجیِ آپارتمان نُقلیش گرفت.

عصبانی بود و اینو میشد از لکنتی که توی حرفاش پارازیت انداخته بود ، فهمید.

𝐹𝒪𝑅𝒢𝐸𝒯 𝑀𝐸 𝒩𝒪𝒯Where stories live. Discover now