Part 8

242 49 12
                                    


**********


با حرف هایی که از جانگ کوک شنیده بود تصمیم گرفت امروز ، زودتر از مطب بیرون بزنه، تا خودش به دیدن بیمارِ لجبازش که یه آیدل معروف بود ، بره.

آفتاب در حال نشستن بود و چشم رو اذیت نمیکرد. تایم عبور و مرور بود وخیابون ها شلوغ. ماشینش رو روبه روی برج مسکونیِ بالای شهر، پارک کرد.

 جمعیت زیادی که جلوی برج رو اشغال کرده بودن توجهش رو جلب کرد.نامجون با اخمی ناشی از دلهره، ماشینش رو دور زد و نزدیک تر رفت. حین گذر از خیابون جهت نگاهِ لنز دوربین های مردم جمع شده روبه روی برج، رودنبال کرد و به طبقه بیست و پنجم برج رسید. با چیزی که دید، رنگ ازرخش پرید و پیاده شد.

* جیمین!

با نشون دادن کارت شناساییش و معرفی خودش به عنوان روانپزشک جیمین، تونست اجازه ورود به آپارتمان رو بگیره. 

پسر با بافت سفید و شلوار جین مشکی ، درحالیکه دسته گلی از فراموشم نکن توی دستش دیده میشد، لبه ی پنجره ی بزرگی که از سقف تا پایین کشیده شده ، ایستاده بود. قصدش چی میتونست باشه جز خیالِ پرواز کردن؟ 

نامجون میدونست که بیمارش توی این حالت چیزی از اطرافش درک نمیکنه ولی امتحانش ضرر نداشت. لبهاش رو تر کردو عکس العمل جیمین چیزی نبودکه انتظارشو داشت:

- جیمین.

جیمین با سرعت سرش رو برگردوند و از روی شونه اش با تعجب به کسی که وسط هال ایستاده بود نگاه کرد.

+ ا/ت؟ 

ا/ت با بغضی که فقط با دیدن جیمین توی همچین حالتی ، به سراغش میومد، جلو رفت. جیمین تا رسیدن ا/ت کنارش ، با نگاهش دنبالش کرد.

+ ا/ت؟...خودتو...خودتو پرت کردی...اون پایین؟

دختر دستش رو سمت همسرش دراز کرد.

- نه ...من اینجام جیمین. ببین!

دست های ظریف دخترونه اش رو بین دست های سردش گرفت. گرمای دست های ا/ت واقعی بود. نفسش روبا آسودگی بیرون داد. ا/ت پیشش بود.

با کمک ا/ت قاب پنجره رو رها کرد و پایین اومد. میتونست از گوشه چشمش دکتر کیم رو ببینه که گوشه هال ایستاده و داره بهشون نگاه میکنه.ولی الان هیچ چیز مهم تر از ا/ت نبود. کسی که ترس از دست دادنش روزبه روز توی دلش بیشتر ریشه میدووند. فراموشم نکن های توی دستش روسمت ا/ت گرفت:

𝐹𝒪𝑅𝒢𝐸𝒯 𝑀𝐸 𝒩𝒪𝒯Where stories live. Discover now