نامجون بوی خوب موهای جین رو استشمام میکرد و توی خلسه ی شیرینی فرو رفته بود. جین سرش رو بلند کرد و کمی به چهره ی نامجون خیره شد. بلند شد ، پاهاش رو دو طرف پسر دیگه گذاشت، بالاتنه ش رو مماس با بالاتنه ی خوش فرم و پهن نامجون قرار داد و سرش رو روی سینه ش گذاشت. قطعا نامجون متعجب و تر و هیجان زده تر از این نمیشد. دست هاش رو دور جین حلقه کرد و بوسه روی موهای مشکیش گذاشت.
-جینا
+وقتی شب میای پیش من و توی تخت من میخوابی باید فکر اینجاشم بکنی
-من هنوز باکره م
جین کمی بلند شد و با انگشت اشاره ش ضربه ای به پیشونی نامجون زد.
+یااا تو چه فکری در مورد من میکنی؟ اولن منم هنوز باسن مبارکمو باکره نگه داشتم دومن این یه بغل کاااملا دوستانه س
نامجون خنده ی نسبتا بلندی سر داد. جین رو دوباره روی خودش خوابوند و نزدیک گوشش گفت
-الان دقیقا... گفتی که باتمی؟
برخلاف انتظار پسر قد بلند، جین کتکش نزد. اون سرش رو بالا آورد و چونه ش رو روی سینه ی نامجون گذاشت و بهش زل زد
+هوم...آره
نامجون چند بار تند تند پلک زد
-من این جین رو نمیشناسم...یه کم...هورنی شده
+خودتم همیجوری به نظر میای
-اگه میتونستی ببینی که الان چقدر زیبا و وسوسه انگیز به نظر میرسی قطعا بهم حق می دادی.
لب هاشون به هم نزدیک شد و بوسه ی عمیقی بینشون شکل گرفت. لب پایین جین توسط پسر دیگه مکیده می شد و هردو غرق در یک هیجان عجیب بودن. دست های نامجون به زیر تی شرت گشاد جین رفت و کمرش رو خیلی آروم نوازش کرد. انگشت هاش آروم اشکال مختلفی رو روی بدن جین میکشید. سر هاشون از هم فاصله گرفت و چشم های مشتاقشون توی تاریکی روی هم دیگه میرقصید.
هردو پر از تردید و ترس از ادامه دادن بودن. اما همین لمس های پر از عشق زیبا تر از رابطه ای از سر شهوت بود. نامجون به حدی وجودش غرق در عشق به اون پسر زیبا بود که نمیدونست چطور باید این همه حس رو ابراز کنه. از چهره ی جین هم میشد این حس رو برداشت کرد. مدت ها بود که سعی می کردن به همدیگه و صدالبته خودشون، برای درک این احساس فضا بدن و حالا این عشق به بالاترین حد خودش رسیده بود.
جاش رو با جین سوییچ کرد. تردید داشت اما برای اولین بار شجاعانه جلو رفت. تی شرت خاکستری رنگ جین رو از تنش خارج کرد. هیکل ظریف اما در عین حال مردونه ی جین قلب نامجون رو از حرکت بازداشت.
به عنوان دو تا پسر که توی یک مدرسه و یک پایه درس میخونن، بار ها همدیگه رو اینطور دیده بودن اما، طوری که قفسه سینه ی جین با هیجان بالا و پایین میشد و تقریبا زیر نامجون قرار گرفته بود کاملا متفاوت بود.
KAMU SEDANG MEMBACA
the truth untold ×namjin×
Fiksi Penggemarمن حرف نمیزنم! می نویسم! احساساتم، حرفام، غم ها و شادی هام، همگی به شکل کلماتی درمیان که هیچوقت قرار نیست به گوش کسی برسند. هروقت به من نگاه میکنید در حال نوشتم! از برقراری ارتباط با آدم ها خوشم نمیاد. دوست دارم بشنوم بدون اینکه حرف بزنم. شاید فک...