𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏𝟒

867 168 140
                                    

اخمی کرد و گفت:شر و ورات قشنگ
بود درضمن من اخلاق خوبمو واسه هر زشت غربی به نمایش نمیذارم..
اخمی کردم و گفتم:بهم نگو زشت غربی..من غربی نیستم..دیک فیس عوضی..
بازم از اون پوزخندای اعصاب خورد کنش رو زد و حرصی گفت:باید واقعیتو قبول کنی..تو یه ادم زشت و فقیری که ارزش بودن نداری..
سرم سوت کشید....
نفسم گره خورد...
حرفش مثل پتک تو سرم خورد و تکرار شد.
"تو یه ادم زشت و فقیری که ارزش
بودن نداری"
"تو یه ادم زشت و فقیری که ارزش بودن نداری"
"تو یه ادم...
همون لحظه انگار به زندگی برگشتم و صدای سوت قطع شد.
نگاه تو خالیمو به چشمای قهوه ایش انداختم و زمزمه کردم:کسی که ارزش زندگی کردن نداره تو و امثاله توئه..تویی که هیچ احمقی توی خانوادتون نبوده تا یکم ادب بهت یاد بده..یکم با فرهنگ اشنات کنه..امثال تو فقط بلدن هر روز لباسای جدید بپوشن و بقیه رو از بالای نوک دماغشون نگاه کنن..لعنت به اون حروم زاده ای که تو رو بزرگ و ادبت کرده..
چشماش خاموش شدن و یهو...
کشیده ای محکم به صورتم خورد!!!!
از شدت شوک نمیتونستم نفس بکشم.
نگاه خشمگینمو حواله ی چشماش کردم اما..
اما با دیدن چشماش ته دلم خالی شد.
اون نگاه..اون نگاه یه ادم زنده نبود. اون نگاه جونگ کوکی که
باهام بازی میکرد نبود.
اون نگاه یه ادم مرده بود!!
دستشو محکم دور گردنم حلقه کرد و منو کوبید به دیوار.
داشتم خفه میشدم. انگار زور یه فیل رو بهش داده باشن.
فشار دستش بیشتر شد و پاهام از روی زمین فاصله گرفت.
به معنای کامل داشتم جون میدادم!!
کوبیدم روی دستش که روی گردنم بود و به سختی گفتم:ج..و..نگ..کوک..دا..رم..خ..خفه..م..یش..م..
توی صورتم با خشم گفت:چی گفتی؟! حروم زاده ای که منو بزرگ کرده؟!
اشکام روی گونه هام ریختن. داشتم میمردم.
راه تنفسم بسته شده بود.
ریه هام کم کم داشتن از اکسیژن خالی میشدن.
جونگ کوک عوضی. داری به کشتنم میدی.
محکم کوبیدم روی دستش. دیگه نمیکشیدم.
چشمام کم کم داشت سیاهی میرفت که دستش شل شد و من روی زمین افتادم و دیگه چیزی نفهمیدم...

~جونگ کوک~

از حرفی که زد خون جلوی چشمامو گرفت.
یه لحظه نفهمیدم دارم چه غلطی میکنم.
اما یهو به خودم اومدم. دستم شل شد و جیمین روی زمین افتاد.
با ترس بهش خیره شدم. چشماش بسته بود و روی زمین افتاده بود.
نکنه کشتمش؟!!!!
چه غلطی کردم؟!!! چه غلطی کردم؟!!!
لعنت به من..
روی زمین زانو زدم و نفسشو چک کردم.
اروم نفس میکشید.
تعلل نکردم و دستمو زیر زانوش انداختم و بلندش کردم.
نباید کسی خبردار میشد وگرنه بد دردسری میشد.
لعنت..لباس بسکتبال تنم بود.
یادمو ماشینم افتاد. باید عجله کنم. مواظب بودم کسی منو نبینه.
شانس مثل همیشه باهام یار بود و همه سر کلاساشون بودن.
به سمت کمدم دویدم.
سریع درشو باز کردم و کلید ماشینمو برداشتم و همون جوری که جیمین تو بغلم بود دویدم سمت پارکینگ.
بین ماشین ها، ماشینم مشخص بود.
ریموت رو زدم و درِ ماشینو باز کردم.
جیمینو توی ماشینم گذاشتم.
خدا رو شکر امروز ماشین برداشتم. نبود اون عجوزه به دردم خورد و باعث شد امروز ماشین بردارم.
تیشرت مشکی از کیفی که همیشه تو ماشینم بود برداشتم و پوشیدم.
سریع شلوارمم عوض کردم و کفش های بسکتبالمو پوشیدم و راه افتادم.
سمت نزدیک ترین بیمارستان روندم.
لطفا نمیر جوجه ی زشت..
دستی توی موهام کشیدم. چرا کنترلمو از دست دادم؟! چون فقط به
مهم ترین فرد زندگیم توهین کرد؟!
کنار ورودی بیمارستان زدم روی ترمز و فریاد کشیدم:مریض اورژانسی دارم..
پرستارا سریع برانکارد اوردن و بردنش.
پزشکی بالا سرش اومد و گفت:چه اتفاقی افتاده؟!
زبونمو روی لبم کشیدم.
نمیتونستم واقعیتو بگم.
_توی کوچه بی هوش پیداش
کردم..چه بالیی سرش اومده؟!
دکتر با اخم جیمینو بررسی کرد و گفت:ظاهرا یه نفر قصد خفه کردنشو داشته..موضوع جدیه..شما چه نسبتی باهاش دارین؟!
زبونمو به لپم کوبیدم. اگه بگم از دوستاشم ممکنه خانوادشو بخوان.
اونوقته که دستم رو بشه.
_دوست پسرشم..
دکتر یکم جا خورد اما گفت:بسیار خب..میبریمش بخش..شما کاراشو انجام بدین..درضمن پلیسم در جریان بذارین..
_نیازی به پلیس نیس..این یه خصومت شخصیه..خودم حلش میکنم..
دکتر توجهی نکرد و به کارش رسید.
دنبال کاراش رفتم و یکم بعد پیش جیمین بودم.
رد دستم روی گردنش کبود شده بود.
دستگاه اکسیژن بهش وصل بود.
من چیکار کردم؟!!!
چرا کنترلمو از دست دادم!!؟؟
خیلی وقت بود اینجور رفتارهای عصبی سراغم نیومده بود.
همش تقصیر اون عجوزه ی اعصاب خورد کنه.
دستامو توی موهام بردم و کشیدمشون.
لعنت به من..
گوشیم توی جیبم شروع به لرزیدن کرد.
تهیونگ بود.
اه اینو دیگه کجای دلم بذارم؟!
تماسو جواب ندادم. گوشیمو کامل خفه کردم.
ذهنم قفل کرده بود.
نگام به صورت جیمین افتاد.
جیمین؟!
از کی شد جیمین؟!
مگه جوجه ی زشتِ چاقالِ غربی نبود؟!
سرمو توی دستام گرفتم.
این جوجه زندگی منو زیر و رو کرده.
هیچ کس جلوی من واینستاده بود. همه ازم حساب میبردن و محو جذابیتم میشدن.
اما اون..
اون منو سرگرم کرد. کاری کرد هر
روز یه نقشه و یه بازی جدید راه بندازم.
کاری کرد زندگی خسته کنندم تغییر کنه.
اون کسیه که همیشه دلم میخواد دور و ورم باشه.
تو افکارم غرق بودم که پلکاش لرزیدن و باز شدن.
_هی..به هوش اومدی؟!!
گنگ بهم نگاه کرد.
یهو چشماش گشاد شد.
_هی هی..اروم..تکون نخور..
خواست حرفی بزنه که متوجه ی دستگاه اکسیژن شد.
متعجب ماسکو از روی صورتش
برداشت و با صدای دورگه ای پرسید:ای..نجا..کجاست؟!
_بیمارستان..
×هی..پارک جیمین..به هوش اومدی تبریک میکنم..دوست پسرت خیلی نگرانت بود..خب حاال بذار یه چکاپت بکنم تا مطمئن بشم حالت خوبه..
جیمین از همه جا بی خبر فقط با تعجب به دکتر نگاه کرد.
نیشخندی زدم. عخی جوجه ی بیچاره.
دکتر یه چکاپ کلی کرد و گفت:خوشبختانه مشکلی نیس..پسرم مواظب خودت باش..
دکتر اینو گفت و رفت.
جیمین با حیرت گفت:اینجا چه خبره؟!!!! دوست پسر؟!!! دوست پسر من؟!!!
ابرویی بالا انداختم و گفتم:درست همین ادم جذابی که رو به روت نشسته رو میگه..
+اوه..خدای من!!! جئون تو خیلی عوضی و پررویی..تو داشتی منو میکشتی..
_هیس..خیلی خب..داد نکش..ما میتونیم حلش کنیم..
با صدای بلند گفت:چی چیو حلش کنیم؟!!! تو مث اینکه متوجه نیستی..داشتی منو میکشتی..
عصبی از داد زدناش فریاد کشیدم:دِ خب دو دقیقه خفه شو..
دهنشو بست. نفسی گرفتم و سعی کردم اروم باشم.
_ببین..میدونم..من واقعا کنترلمو از دست داده بودم..چون تو به شخص مهمی از زندگیم توهین کردی..
با بغض گفت:توهم به منو زندگیم توهین کردی..
_من..من بابتش..مع..معذرت میخوام..خوبه؟!
پوزخندی زد. نگاهش یه جورِ خاصی بود.
پوزخندشو ندید گرفتم و گفتم:بیا این موضوعو همینجا تمومش کنیم..هوم؟!
+تو که خوب ماست مالیش کردی..دوست پسر ها؟!
_دلتم بخواد..
+خفه شو..میتونم ازت شکایت کنم..
پوزخندی زدم:مدرکی نداری..
+من اینجا تو تخت بیمارستانم..
_اما من دوست پسرتم..
دهنش باز مونده بود..
درسته من عوضی بازی دراوردم و اذیتش کردم. میخواستم سعی کنم حواسشو از اتفاقی که افتاده پرت کنم تا منو ببخشه.
________________________

سلام بچه ها ببخشید بخاطر اینکه خیلی دیر اپ کردم برایه واتپدم یه مشکلی پیش اومده بود بخاطر همین نتونستم اپ کنم:(💔

بنظرتون دوشنبه‌ها هم اپ کنم یا نه؟

بنظرتون پارت هایه بعدی چه اتفاتی میفته؟

بنظرتون استاد جدید چه ادمیه؟

چرا کل حرفام بنظرتون بنظرتون شد😂💔

خب منتظر پارتایه بعدی باشید!)♥

خب منتظر پارتایه بعدی باشید!)♥

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒂𝒔𝒕 𝒈𝒂𝒎𝒆 | 𝑲𝒐𝒐𝒌𝒎𝒊𝒏Where stories live. Discover now