𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏𝟓

829 154 138
                                    

+تو واقعا یه ادم فاکی هستی جئون..بیا تمومش کنیم این بازیا رو..
_ینی میخوای باهات صلح کنم؟!
+اره..
_شرط داره..
داد کشید:وات د هلللللل؟!!!!!! جئون تو جزو پررو ترین ادم هایی که تا حالا تو عمرم دیدم..
تک خنده ای زدم. من نمیخواستم به این زودی سرگرمیم تموم بشه و جیمین ازم فاصله بگیره.
_میدونم..خب..حالا قبولش میکنی؟!
+اون چیه؟!
_اخرین بازی..
+ینی چی؟!
_بهم قول بده هر وقت ازت خواستم اخرین بازیو انجام بدی..
+اخرین بازیت چیه؟!
_نمیدونم..روش فکر میکنم..
+هااااااه؟!!!!
_نگران نباش..چیز سخت ازت نمیخوام چون ما قراره صلح کنیم..
ناله ای کرد و سرشو به بالشتش کوبید و گفت:به چه دلیل فاکی دارم باهات راه میام؟!
قیافه مو متفکر کردم و گفتم:نمیدونم..واسه ارامشت؟!
+قبوله..
نیشخندی زدم...اخرین بازی قراره خیلی جذاب بشه...
...
کارای ترخیصو انجام دادم. درحالی که گوشیمو چک میکردم وارد اتاقِ جیمین شدم.
فرم مدرسه رو پوشیده بود و روی تخت نشسته بود.
رد دستم روی گردنش خودنمایی میکرد.
شانس اوردم دکترش از اون گیرا نبود وگرنه الان باید تو اداره پلیس جواب پس میدادم.
نمیدونم چرا ولی جیمین خیلی بیشتر از تصورم اروم بود.
واقعا نمیدونم چرا..خیلی عجیب بود!!!
هرکس دیگه ای بود شاید الان من باید تو زندون زنجیر
میچرخوندم.
به جیمین خیره شدم و گفتم:بریم؟
از جاش بلند شد و به سمت در رفت.
دنبالش راه افتادم. باید یه جوری جیمینو راضی میکردم مدرسه نره.
نمیخواستم کسی از اتفاقی که بینمون افتاده باخبر بشه.
درِ ماشینو واسش باز کردم. نیم نگاهی بهم انداخت با ابرو اشاره زدم که بشینه.
نشست و من درو بستم و خودمم سوار شدم.
دستی به پشت گردنم کشیدم. نمیدونستم چجوری ازش بخوام.
+چرا حرکت نمیکنی؟
بهش نگاهی انداختم.
_خب..ببرمت خونه استراحت کنی ها؟
نیشخندی زد و گفت:نه..میخوام برم مدرسه..
_تو الان از بیمارستان مرخص شدی..بهتره بری خونه اس..
وسط حرفم پرید و گفت:چیه جئون؟ترسیدی؟!
اخمی کردم. اون جوجه میخواد اذیت کنه؟!
دستاشو به سینه زد و گفت:میدونم جئون.. نمیخوای کسی از اتفاق امروز بفهمه..وگرنه تو کسی نیستی که نگران حالِ من باشی...
_خوبی بهت نیومده..درضمن ما صلح کردیم..
+من گوشام دراز نیس جئون..
_باشه بابا تو زرنگی..
شال گردن تهیونگو از عقب ماشین چنگ زدم و بهش دادم.
_اینو بپیچ دور گردنت تا پیدا نباشه..
دستمو پس زد و گفت:نیازی نیس..
اخمی کردم و عصبی گفتم:میخوای به همه بگی من اینکارو کردم اره؟!
درحالی که به رو به رو خیره بود ،خونسرد گفت:نه..میریم
مدرسه..تو کیفمو واسم میاری و منم میرم خونه..

اروم شدم.
زود عصبی شدم. لعنتی..نمیدونستم میخواد اینجوری بگه. دستم انداخت.
نیشخند زد و گفت:اروم باش جئون..
هوفی کردم. این بشر واقعا اونی که اوایل نشون میداد نیست. نشون داده واقعا میتونه یه دیوثِ تمام معنا
باشه.
ماشینو روشن کردم و پامو روی گاز فشار دادم.
حرفی نمیزد،اروم بود.
اما این جیمین یه جوری بود. انگار چشماش خاموش بودن. اون برق شیطنتی که واسه بازی کردن با من داشت خاموش شده بود انگار.
یکم دورتر از مدرسه پارک کردم تا تهیونگ و نامجون فضول به علاوه فن گرالم منو نبینن.
در رو باز کردم و گفتم:همینجا بمون تا برگردم..
سری تکون داد و به رو به رو خیره شد.
پیاده شدم و درو بستم.
وارد مدرسه شدم. بچه ها تو حیاط بودن و این یعنی کلاس نداشتن.
سریع جیم شدم تو کلاس.
خدا رو شکر تهیونگ نبود.
کیف جیمین و خودمو برداشتم و خواستم بزنم بیرون که صدای
بلندِ تهیونگ رو شنیدم.
داشت میومد تو کلاس!! سریع بدون هیچ تردیدی کیف جیمینو از پنجره شوت کردم بیرون.
+جونگ کووووک..کدوم گوری بودی اشغال؟!!!
_به تو ربطی نداره فضول..
+دوباره با کدوم دخترِ بیچاره رل زدی..مگه تو ناقص نشده بودی؟
کاش چشم قشنگ به جای صورتت کوبیده بود تو تخمات..
دستمو روی صورتِ تهیونگ که سعی داشت خودشو بهم بچسبونه گذاشتم و هلش دادم کنار.
سعی کردم بحثو عوض کنم.
_گمشو اونور..تو استریتی..از کجا معلوم شاید این چسبیدنات باعث بشه عاشقم بشی..
ادای اوق زدنو در اورد و گفت:هیچ عنی هم نه تو!! حاضرم واسه خودم بلوجاب کنم اما نذارم دیک توی لعنتی سوراخ کونمو فتح کنه..
زدم به باسنشو و گفتم:ولی خوب چیزی هستیا..
جیغی کشید و خودشو چسبوند به نامجون و گفت:این متجاوزو ازم دور کن..
نامجون قیافه شو توهم کرد.
خندیدم و کیفمو برداشتم و گفتم:ولی ته..کون واسه ریدنه..
تهیونگ و نامجون همزمان داد کشیدن:سیک کنننن...
بلند خندیدم. چه خوبه دوتا رفیق خل و چل دارم.
با اینکه تهیونگ استریته و نامجون گی اما اونا بهترین رفیقی هستن که یه ادم میتونه داشته باشه.
_من میرم خونه..حوصله مدرسه ندارم..
تهیونگ سریع چسبید بهم و گفت:منم میام..
_میرم خونه ته..
+منم می..چیییی؟!!
به سرعت نور ازم دور شد و گفت:نمیام نمیام..
خندیدم و گفتم:سوجین منتظرِ روی گلته..
+من از شعاع 300 متری خونه تون رد نمیشم..
خندیدم و گفتم:نامجون تو عاقلی..این دیوونه رو بهت سپردم..
نامجون پوکر سرشو از گوشیش بیرون اورد و گفت:مگه قبلا کی مواظبش بوده؟ این کونی همیشه ی خدا اویزون منه..حتی دستشویی هم باهام میاد.
صورتمو جمع کردم و گفتم:تهیونگ یکم کمتر عوضی باش..
تهیونگ خندید و گفت:اطاعت..نامجون بهت 30 ثانیه وقت میدم بری برینی..
نامجون کوبید تو سرشو گفت:شر و ور بهم نباف..میخوام برم یچی کوفت کنم.. میای؟
تهیونگ سرشو تکون داد و بالخره..اه بالخره شرشون کنده شد.
خواستم سریع محو بشم که یهو رفیق فابریک جیمین سرِ راهم سبز شد!
×جئون..جیمینو ندیدی؟! بعد از اینکه تو رو برد پرستاری دیگه کسی ندیدتش..
لعنتی..باید بپیچونمش.
بیخیال شونه ای بالا انداختم و گفتم:اون فقط منو رسوند پرستاری..
سری تکون داد و گفت:باشه..ممنون..
راهشو کشید و رفت.
سریع جیم شدم تو حیاط و دنبال کیف جیمین گشتم.
بالای درخت افتاده بود. هوفی کشیدم. تف تو این شانس.
با یه پرش خودمو بالای درخت رسوندم و کیف جیمینو برداشتم.
قبل از رسیدن فن گرلام سریع از مدرسه بیرون زدم.
تا ماشین دویدم.
درِ ماشینو باز کردم و نشستم. جیمین شال تهیونگو برداشته بود و دور گردنش پیچونده بود.
کیفشو روی پاش گذاشتم و
گفتم:ادرس بده برسونمت..
بهم نگاه کرد و گفت:لازم نیس واسه جبران اشتباهت اینقدر بهم اهمیت بدی..خودم میرم..
سریع از ماشین پیاده شد.
پیاده شدم و گفتم:ما باهم صلح کردیم..بده خواستم مهربون باشم؟
همون طوری که پشتش بهم بود و میرفت گفت:احتیاجی نیس..
دستی بالا داد و راهشو رفت.
سوار ماشینم شدم.
فرمونو تو دستام گرفتم و محکم فشارش دادم.
اون لعنتی ارزش اخلاق خوبِ منو نداره.
واقعا دلش عوضی بازی میخواد؟
هوفی کردم. اون واقعا چه مرگشه؟!
نکنه چون داشتم خفش میکردم اینجوری میکنه؟!
مغزم بهم توپید "معلومه عوضی..تو داشتی میکشتیش..بایدم  اینجوری رفتار کنه"
کلافه شده بودم.
پامو روی گاز فشار دادم.
شاید بتونم با سوجین درد و دل کنم!
_من خونمممم..سوجیناااا..
+اینجام..
صداشو دنبال کردم و وارد اشپزخونه شدم.


صداشو دنبال کردم و وارد اشپزخونه شدم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒂𝒔𝒕 𝒈𝒂𝒎𝒆 | 𝑲𝒐𝒐𝒌𝒎𝒊𝒏Where stories live. Discover now