𝐏𝐚𝐫𝐭𝟐𝟐

1.2K 165 32
                                    

ماشین راه افتاد.
شیشه های ماشین خیلی دودی بودن و تقریبا هیچ کوفتی پیدا نبود.
گوشیمو بیرون اوردم تا باهاش سرگرم بشم.
اها راستی باید شماره جوجه کوچولو رو ازش بگیرم.
بلاخره ما یکم صمیمی هستیم،نیستیم؟!
+اونجا با گوشیت ور نمیری..جواب همه رو محترمانه میدی..با تهیونگ بلند بلند نمیخندی..
نیشخندی زدم. پس تهیونگم نتونسته بپیچونه و در بره!!
همون جوری که سرگرم گوشیم بودم گفتم:همین که باهات اومدم واست اضافیه..هرجور بخوام رفتار میکنم..
+گنده تر از دهنت حرف نزن جونگ کوک..
عصبی بهش توپیدم:توی لعنتی بهم یاد دادی..ندادی؟ شماها با بچه هاتون مثل یه ربات رفتار میکنین..مثل یه حیوون خونگی..میخوایین اونا رو جوری پرورش بدین که تموم دستوراتتونو اجرا کنن..ولی من نمیذارم باهام مثل یه ربات رفتار کنی..نمیذارم عقده..
با کشیده ای که خوردم حرفم نصفه موند.
دستمو روی صورتم گذاشتم و با خشم نگاهش کردم.
رلکس پاشو روی پا گردوند و گفت:فقط یه هشدار بود جونگ کوک..
نگاه وحشناکشو بهم انداخت و گفت:چند وقتیه خیلی هار شدی..مشکلی نیس یادت میدم چجوری رفتار کنی که در شان یه جئون باشه..
سرمو پایین انداختم.
همیشه اوضاع همینه.
چرا نمیتونم تغییرش بدم؟!
واسه شروع تغییر به چی احتیاج دارم؟!
ماشین ایستاد.
راننده در رو واسمون باز کرد.
پیاده شدیم.
کنارش راه افتادم گرچه اون همیشه باید دو قدم از من جلوتر باشه تا شان و احترامش حفظ بشه.
بازم مهمونی های مسخره ی کاری.
بازم عوضی های پول پرستی مثل مادرم.
اونایی که بچه هاشونو جوری پرورش میدن تا جانشین خوبی براشون بشن.
از همون لحظه ورود تعارف های بزرگ تیکه پاره کردن.
حالم داشت از این همه فیک بودن رفتارا و ادما بهم میخورد.
با چشمم دنبال تهیونگ گشتم.
کاش پیداش کنم.
اینجا خیلی شلوغه.
صدای موزیک و حرف و خنده قاطی شده بود.
اون عجوزه هنوزم داشت خوش و بش میکرد.
+هی میای بریم نوشیدنی بزنیم؟!
با صدای تهیونگ برگشتم.
اگه اون لحظه بهم یه کونِ دست نخورده میدادن اینقدر خوشحال نمیشدم.
_تهیونگ!!
لبخند دندونی زد و گفت:میدونم داری روانی میشی..
نگاهشو چرخوند و ادامه داد:عجب جای مزخرف و پر سر و صداییه..بیا بریم قسمت بار..
همراهش راه افتادم و حرفای اون عجوزه رو به چپم انتقال دادم.
نشستیم پشت میز بار و سفارش دادیم.
همون موقع سفارشمون حاضر شد.
کمی از نوشیدنیم خوردم.
زیاد اهل مشروب نبودم. از اونایی نبودم که خودمو خفه کنم ولی ادا تنگا هم در نمیاوردم.
+چیه؟! پکری انگار؟
نگاهی بهش انداختم.
_خودت که داغون تری..
شونه ای بالا انداخت و گفت:خودت میدونی االن ترجیح میدادم تو اتاقم بودم و انیمه هامو میدیدمو کنسولمو بازی میکردم..
_میدونم..ببین چیشده که تو اومدی..
اهی کشید و گفت:واسه بسته ی 100 چپتری مانگا پول
لازمم..تازه اکشن فیگور هم میخوام..چندتا بازی جدیدم هست..
اهی کشیدم و گفتم:بسه بابا حالیم شد..
کمی از مشروبش خورد و گفت:تو چرا اومدی؟!!
به روبه روم زل زدم.
_به خاطر اینکه اون عجوزه سوجینو اذیت نکنه..تازشم ممکنه حسابمو ببنده..
+هععع..تو ادمی نیستی که نگران حسابت باشی..تو همیشه فکر همه جا رو میکنی..
_فقط حوصله شو نداشتم..اما انگار برعکس جواب داد..
نیشخندی زدم و جایی که زده بود رو لمس کردم.
تهیونگ که روی میز پهن شده بود
خودشو جمع کرد و با تعجب گفت:چی گفتی؟!! مگه چیشده؟!!
پوزخندی زدمو گفتم:طبق معمول خوابوند تو گوشم..
+ایش..زنیکه تعادل روانی نداره...تو دیگه بزرگ شدی..من جای تو بودم میخوابوندم تو گوشش بفهمه کی قوی تره..
به تهیونگی که مست شده بود نگاه کردم.
توی هوا واسه خودش مشت مینداخت و صدا درگیری در میاورد.
+کیشووو..بوممم..بخور عوضی بخور..هاها..
بعدم پقی روی میز پهن شد و خواب رفت.
اهی کشیدم.
اینم عادتای مستی تهیونگ بود.
این بشر هیچ چیزش نرمال نیس.
یهو سرشو بالا اورد و گفت:جونگ..کوکاااا..حالم داره بهم
میخوره..
قیافم توهم جمع شد.
سریع به طرفش خم شدم و گفتم:نه لعنتی اینجا بالا نیار..
پسم زد و با صدای گرفته گفت:نه..حالم داره از زندگیم بهم میخوره..
آروم گرفتم و سرجام نشستم.
+اونا اصلا بهم توجه نمیکنن..تهکیونگ که امریکا داره درس میخونه..مامان و بابامم همیشه سرشون با کاراشون گرمه..هیچ احمقی توی اون عمارت کوفتی واسم
دل نمیسوزونه..هیچ کس بهم اهمیت نمیده..همش فرمالیته هس..همیشه ارباب ارباب میکنن اما پشت سرم میگن چقد لوسه..میگن اصال قدر ثروتی که بهش داده شده رو نمیدونه..من فقط میخوام عادی باشم..عادی زندگی کنم..نمیخوام آلت دست اونا باشم..میخوام واسه خودم زندگی کنم...
هق هقش اجازه نداد بیشتر حرف بزنه.
بغلش کردم. تهیونگ مثل یه بچه میمونه.
همون قدر حساس و اسیب پذیر، همون قدر دوست داشتنی و عزیز.
اون واسه من مثل برادر میمونه.
هردومون همدیگه رو درک میکنیم.
هردومون از یه قشر جامعه هستیم و قربانی خانواده هامون.
یه ابزار واسه رسیدن به هدف هاشون.
ولی ما نمیذاریم....
تهیونگو بلند کردم و به سمت خروجی راه افتادم.
تهیونگ با ماشینش اومده بود.
لبخندی زدم.
حتی ماشین هامونم مثل همه.
به جز رنگش.
ماله من مشکی ماله تهیونگ قرمز.
تهیونگو داخل ماشینش گذاشتم و خودم پشت فرمون نشستم.
نگران عاقبت سرپیچی از اون عجوزه نبودم.
من باید از جایی شروع میکردم.
یه شروع درست و حسابی.
پامو روی گاز فشار دادم و به سمت خونه حرکت کردم.
سوجین در رو باز کرد.
با تعجب به تهیونگی که روی شونم بود نگاه کرد.
+اوه..تو خانمو تنها گذاشتی؟!!!
اخمی کردم و گفتم:دیگه نمیخوام ازش بترسم..میخوام خودم باشم و واسه خودم زندگی کنم..
+جونگ کوک..تو الان عصبی هستی..
_لطفا تنهامون بذار سوجین..بخواب باشه؟
سری تکون داد و وارد اتاقش شد.
وارد اتاقم شدم و در رو قفل کردم.
به تازگی واسه اتاقم قفل اثر انگشت گذاشته بودم.
نمیخواستم اون عجوزه وارد تنها حریم
شخصی که داشتم بشه.
تهیونگو روی تختم گذاشتم.
لباساشو بیرون اوردم و لختش کردم.
پتو رو روش انداختم.
تهیونگ عادت داشت لخت بخوابه.
لباسامو بیرون اوردم و زیر پتو خزیدم.
فقط میخواستم ذهنمو خالی کنم.
سعی کردم بخوابم و به هیچی فکر نکنم.

......

نور چشمامو زد.
داشتم کور میشدم. کدوم خری پرده ها رو کنار کشیده؟
چرخیدم و سعی کردم ادامه خوابمو بکنم اما با افتادن یه چیز سنگین روی کله ام خواب از سرم پرید.
تازه داشتم لود میشدم.
تهیونگ اینجا بود و این ینی عادتای بدِ خوابیدنش.
سرمو از زیر لنگای درازش بیرون کشیدم و روی تختم نشستم.
دهن تهیونگ باز بود و بلند خر و پف میکرد.
خمیازه ای کشیدم و نگامو به ساعت دادم.
باید میرفتیم مدرسه.
از جام بلند شدم و وارد دستشویی شدم.
کشیدم پایین و نشستم روی توالت فرنگی.
احتماال امروز عجوزه واسم سر و صدا کنه،خصوصا اینکه تهیونگ اینجاست.
خمیازه ای کشیدم.
باید از یه جایی شروع کنم.
احتمالا اینجا نقطه ی شروع منه.
____________________

امیدوارم خوشتون اومده باشه!)

𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒂𝒔𝒕 𝒈𝒂𝒎𝒆 | 𝑲𝒐𝒐𝒌𝒎𝒊𝒏Donde viven las historias. Descúbrelo ahora