𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏𝟗

817 142 33
                                    

اون دیک فیس عوضیییی..
زیر دستش سعی کردم فریاد بکشم ولی صدام درنمیومد این چه کاری بود؟!
مگه ما صلح نکرده بودیم؟!
انگشتشو روی دماغش گذاشت و آروم هیسی کشید.
آروم زمزمه کرد:گوش کن و حرف نزن..
آروم گرفتم. صدای ناله ای میومد.
اب دهنم از صدای ناله ی شهوت انگیز خشک شد!!!!
جونگ کوک دستشو از روی دهنم برداشت.
با تعجب اروم پرسیدم:اینجا چه خبره؟!
جونگ کوک نیشخندی زد و گفت:یکی از بچه های تیم داره توی حموم دختر میکنه..
دهنم باز مونده بود!!! قدرت انجام کاری رو نداشتم!!
اونا چه جرعتی دارن!!
جونگ کوک با نیشخند گفت:ای دیوثا..با اینکه سال اولین ولی خوب میدونن چه موقع کارشونو انجام بدن..
یادمو کاندوما افتاد قیافه مو توهم کردم و گفتم:خوده دیوثتم جز همونایی..
مشکوک نگام کرد و گفت:منظورت چیه؟!
_هیچی..حالا ولم کن من نمیخوام صدای ناله ی اونا رو گوش بدم..
تازه به خودم اومدم..
اون جونگ کوک لعنتی لخت مادرزاد جلوم وایساده بووووود!!!!!!
سعی کردم از ناف به پایین رو نگاه نکنم.
بدنم داغ شد..لعنت.
دستپاچه شده بودم. حالا چه غلطی بکنم؟!!!
صدای ناله ی اون عوضیا هر لحظه بلند تر میشه و فضا رو تخماتیک تر میکرد.
حس میکردم داره یه اتفاقاتی توی پایین تنم میفته.
جونگ کوک انگار حالمو فهمیده بود.
تک خنده ای زد و گفت:اوه..مثل اینکه یکی اینجا حالش خوب نیس..
پشمای بدنم راست شد.
با لکنت گفتم:ن..نخیرم..من..حالم خوبه..
البته خودم میدونستم دارم بلوف میزنم. به شدت حالم خراب بود.(فک نکنین جیمین یه بچه مثبته. نخیر اون جق میزنه:/)
جونگ کوک نیشخند خبیثی زد و گفت:بیخیال هردومون پسریم حال همو میفهمیم..چطوره یکم کمکت کنم؟! اخه تو واسم لباسامو آوردی باید جبرانش کنم..
دستشو که داشت به سمت پایین تنم میومد رو کنار زدم و گفتم:م..من..خوبم..
عقب رفتم و به دیوار خیس حموم چسبیدم. این چه موقعیت کوفتی بود؟! مغزم کار نمیکرد. فقط میفهمیدم قلبم داره تو دهنم میزنه.
جلو اومد و کنار گوشم زمزمه کرد:من با دوتا رفیق گی زندگی میکنم..میتونم تو یه نگاه بفهمم گرایش طرفم چیه...
اینقد قلبم داشت محکم و تند میزنه که ممکن بود هر لحظه تو صورت جونگ کوک تفش کنم..
کف دست راستشو کنار سرم روی دیوار گذاشت و آروم توی گوشم گفت:تو گی پارک جیمین..
نفسم بند اومد.
نگاهم به یه نقطه خیره مونده بود.
اون چطور فهمید؟!!
من..من سعی داشتم پنهانش کنم.
مغزم داشت سوت میکشید. قلبم گوم گوم میکوبید.
نفس گرمشو کنار گوشم رها کرد و گفت:خوشت اومد؟!
اب دهنمو قورت دادم.
مگه میشه؟!!!
چطوری فهمیده؟!!
داره بلوف میزنه. فقط باید انکارش کنم.
_م..من..گی نیستم..
تک خنده ای زد و گفت:بیخیال پسر..نمیتونی انکارش کنی..
_تو هیچ مدرکی نداری...
+تموم این مدت زیر نظر داشتمت..قیافت وقتی زوج گی مدرسه مون رو دیدی،دیدن داشت..
نفسم گره خورد.
اون زوجی که هوسوک بهم نشون داد.
اما من فقط یه کوچولو دلم میخواست جای اونا باشم.
به شجاعتشون حسادت میکردم.
_م..من فقط برام جالب بود..تازشم تو داشتی بازی میکردی چطوری متوجه شدی؟!!
+منم روش های خودمو دارم..به هر حال نمیتونی انکارش کنی جوجه..
اخمی کردم.
گرایش من به کسی ربط نداره.
دستامو مشت کردم. باید یکم شجاعت داشته باشم.
هلش دادم کنار و عصبی گفتم:گرایش من به تو ربطی
نداره..درضمن ما صلح کردیم..این کارات چه معنی میده؟!
عصبی شده بودم..خیلی عصبی.
من نمیخواستم کسی بفهمه، خصوصا اون.
+من هیچ قصدی نداشتم و ندارم..ما تو صلحیم..فقط قصدم کمک بود..
_من گفتم حالم خوبه..
شیطون خیلی سریع و سطحی دستشو به پایین تنم کشید و خندید:ولی شواهد برعکسه..
عصبی جیغی کشیدم و دستشو از خودم دور کردم.
داد کشیدم:تو یه متجاوزی..
خندید و گفت:نظر لطفته..
عصبی بهش توپیدم:تو یه عوضی متجاوزی که دخترای مردمو با کاندوم میکنی..
تعجب کرد و خندش قطع شد.
تازه فهمیدم چه گندی زدم.
الانه که عصبی بشه.
اما بر خالف افکارم متعجب گفت:کاندوم؟!
_چی..چیزه..خب..م..من..
دستپاچه شده بودم. لعنت الان وقت لکنت نیس!!
+تو توی ماشینم فضولی کردی؟!!
_م..من..
خندید و گفت:چه دستپاچه شدی..فضول کوچولو اونا ماله من نیستن..ماله تهیونگه..همیشه چندتا از اینا تو ماشینم میذاره تا سوجینو اذیت کنه..
متعجب گفتم:ینی تو هر یکشنبه شب دختر نمیبری خونه تون؟!
خندید و گفت:چه فانتزی هایی میزنیااا..
حرصی و خجالت زده ،مشتی به بازوی خیسش کوبیدم.
صدای ناله قطع شده بود.
جونگ کوک گفت:مثل اینکه کارشون تموم شده..شایدم رفتن یه پوزیشین جدید امتحان کنن..و تر تر خندید.
دوباره موقعیت لعنتی که توش بودیم
بهم یاداور شد.
اما جالب بود که اوضاع پایین تنم ردیف شده بود. بدون هیچ کثافت کاری تو شلوارم!!
جونگ کوک نیشخندی زد و گفت:واسه جوجه هایی مثل تو باید حواسشونو پرت کرد تا حالشون خوب بشه..برو بیرون..مرسی بابت لباسا..
و در رو باز کرد و منو شوت کرد بیرون.
متعجب بودم!!
ینی اون این حرفا رو زده تا من حالم خوب بشه؟!
(منظورش از حال خوب اینکه دیگه نیازی به جق زدن نبوده:\ )
پوزخندی زدم.
اون مشکل داره. خیلیم مشکل داره..
ولی یه چیزی ازارم میداد.
اون راجبع گرایش من فهمیده بود.
من واقعا میخواستم اونو مثل یه راز نگه دارم.
نمیدونم کجای کارو اشتباه کردم که فهمیده!
عصبی موهامو بهم ریختم.
×عع..چشم قشنگ!!! تو اینجایی؟!
حواسم به تهیونگ که فرم پوشیده بود، پرت شد.
_اه..اره..
×کلاست داره شروع میشه..اینجا چیکار میکنی؟
کوبیدم تو پیشونیم. کلاسم!!!
سریع گفتم:مرسی که بهم خبر دادی..من باید برم..میبینمت..
و سریع دویدم تا به کلاسم برسم.
فکرم حوالی جونگ کوک میچرخید.
از وقتی صلح کردیم از این رو به اون رو شده.
ولی من یه هدف اصلی دارم....
....
کتابمو بستم. خب اینم از این؛ درسام تموم شد.
نگام به ساعت افتاد.
خب اگه بتونم فردا مدرسه رو بپیچونم و برم دنبال یه کارِ غیرحضوری ولی فکر نکنم بهم کار بدن! اما بهتره تلاشمو بکنم.
نباید بذارم مامان بفهمه.
دستگاه های جیونگ رو چک کردم.
خوشبختانه مشکلی نداشتن.
بعد از اون اتفاق هم من هم مامان خیلی ترسیدیم.
وارد اشپزخونه شدم.
دستامو شستم و شروع به اشپزی کردم.
جاهایی که میتونستم واسه گرفتن کار برم رو تو ذهنم مرور کردم.
فقط زیاد نباید لفتش بدم. نمیخوام از کلاس عقب بمونم.
درضمن اگه کار بگیرم باید سخت تلاش کنم.
درسام به علاوه ی کارای جیونگ و اشپزی.
قرار نیس اصلا آسون باشه ولی باید انجامش بدم.
همون جوری که مامان دو شیفت کار میکنه.
باید سخت تلاش کنم تا خانوادمون رو برگردونم.
با نقشه ای که دارم مطمئنم جیونگ بر میگرده فقط مونده مهره ی نهاییمو وارد بازی کنم.....
....
لعنت بهش..لعنتتتتت..
چرا اون عوضیا حالیشون نیس؟!!
من واقعا به این کار احتیاج دارم.
باد خنکی وزید. تو خودم جمع شدم.
پاییز شده..هوا داره سردتر و سردتر میشه.
هوفی کشیدم.
راه افتادم سمت مدرسه.
هیچ شانسی واسه گرفتن کار غیرحضوری ندارم.
کاش یه اشنا داشتم. یکی واسم جورش میکرد.
تو افکارم غرق بودم و نفهمیدم کی و چطوری به مدرسه رسیدم.
وارد حیاط شدم.


وارد حیاط شدم

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.
𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒂𝒔𝒕 𝒈𝒂𝒎𝒆 | 𝑲𝒐𝒐𝒌𝒎𝒊𝒏Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang