𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏𝟕

782 145 6
                                    

ناخوداگاه بهش خیره شدم. موهاش
خیلی بلونده!
رنگ چشماشم خیلی خاصه!
اونا چه رنگی هستن؟!
ابی رنگ؟! یه ابی خاص و ناب!! یه چیزی مثل آسمون تابستون.
اصلا اون به کی رفته؟!
کره ای اصیل نیست؟!
تو افکار خودم بودم که با صدای بیون به خودم اومدم.
×جئون..روی پارک جیمین چیز جالبی نوشته شده که بهش خیره شدی؟!
چندنفر به حرف بی مزش خندیدن و خب اون چند نفر دخترایی بودن که دست رد به سینه شون زدم.
نیم نگاهی به جیمین انداختم که متعجب و سرخ شده بود.
به بچهای فضولی که بهمون خیره شده بودن نگاه کردم و در اخر نگامو به بیون دادم.
_به نظرم بیشتر سرگرم کننده باشه تا مبحث درس شما..
بیون با اخم کمرنگی بهم خیره شد و گفت:جلسه ی بعد ازت انتظار دارم باالترین نمره رو توی امتحان
بگیری..
_من همیشه بالا بودم..
×امیدوارم این دفعه هم باشی..
_هستم..
به هم خیره شدیم. مرتیکه رو مخ..نشونت میدم جئون کیه.
پوزخندی واسش زدم.
همون موقع زنگ خورد و بیون وسایلشو جمع کرد.
×پارک جیمین..دیروز سر کلاس نبودی..مشکلی پیش اومده بود؟!
فضول خان رو..اصلا چرا باید ازش بپرسه؟! چرا از بقیه هیچ وقت راجبع غیبت هاشون نپرسیده؟!
+متاسفم..کار ضروری واسم پیش اومد مجبور شدم برم..
×امیدوارم به مشکل برنخورده باشی..
+اینطور نیس..ممنون بابت نگرانیتون..
مشکوک به اون بیون عوضی خیره شدم.
لبخندی که به جیمین زد خونمو به جوش اورد.
فقط صبر کن بیون...یه آتو ازت بگیرم..اونوقته که اخراجیتو پارتی
میگیرم.
هع..
گوشیم زنگ خورد.
نگاهی به صفحش کردم. اوه!! سوجین؟!
_جانم سوجینا؟!
+امروز چهارشنبس کوک..پودر کیک یادت نره..
_حواسم هست..(جون خودم) از فروشگاه نزدیک مدرسه میگیرم..
+کاکائویی باشهههه..
_پودر کیک کاکائویی..یادم میمونه..فعلا..
+پسر خوبی باش..فعلا..
گوشی رو گذاشتم رو میز. اوووف پسر
شانس اوردم خودش زنگ زد وگرنه کلاهم پس معرکه بود.
نگاهم به جیمین افتاد که یه چیزی رو گوشه ی کتابش نوشت و از جاش بلند شد.
وسایلشو تو کیفش گذاشت و همراه هوسوک از کالس خارج شد.
پاهامو روی میز گذاشتم.
خواستم یه چرتی بزنم که صدای تهیونگ از بیست فرسخی به
گوشم رسید.
+هووووووی..کوکااااااا..پایه ای یه دست بسکت بزنیم؟
لبخند مستطیلی زد و دستاشو بهم کوبید.
نامجون دستی به موهاش کشید و
گفت:باید واسه مسابقات اماده بشیم..این سال اولی ها هم باید یه چیزی یاد بگیرن..
لبخندی زدم.
بسکتبالو دوست داشتم.
از جام بلند شدم و همراهشون رفتم.

~جیمین~

+تو نمیری ادم جذابیه..
الان دقیقا 10 دقیقه ی کامل بود که هوسوک داشت راجبع بیون و جذابیتاش میگفت.
_هوسوک سرمو خوردی..باشه اون جذاب..
+میگن حتی معلما عاشقشن..
_توهم دست کمی از اونا نداری..
+بیخیال جیمین..اون خیلی پرفکته..حالا چون خودت هندسامی اون به چشمت نمیاد..
_حرف مفت نزن..نشنیدی جونگ کوک هی بهم میگه زشت غربی..
+اونم جذابه..همه ی جذابا،جذابیت بقیه رو انکار میکنن..
چشمامو چرخوندم.
الاناس از مغزم دود بزنه بیرون.
_هوسوک بس کن چقد چرت میگی..
+هاه..راسی میدونی معموال ترجیح میده شورت مشکی بپوشه..
حیرت زده بهش نگاه کردم و گفتم:اوه خدای من!!! هوسوکا تو یه استاکر دیوونه ای..
هوسوک توجهی به حرفم نکرد و بقیه نظراتشو راجبع بیون گفت.
مونده بودم سرمو تو کدوم سوراخ بکنم تا از دست حرفاش خلاص بشم.
×بهت گفتم نمیخواد وسط بازی به فکر استایلت باشی..اگه واقعا نمیخوای بازی کنی میتونی از تیم بری بیرون..من بیکار نیستم به یه خودنما اموزش بدم..فهمیدی؟!
حواسم به سمت فریادای جونگ کوک پرت شد.
تیم بسکتبال داشتن تو زمین حیاط بازی میکردن.
ترجیح دادم به بازیشون نگاه کنم تا اینکه تو بحث مزخرف هوسوک شرکت کنم.
بازیشون از سر گرفته شد.
یه جورایی اموزش بود. دیدن بازشون واقعا لذت بخش بود.
کم کم دور زمین پر شد از دخترا و فن های اون سه کله پوک.
+هوی جیمین..حواست هس؟!
_بیا بریم بازیو ببینیم..
+هاه؟!!!! این همه دارم واست زر میزنم تو میگی بریم بازیو ببینیم؟!!!
_اه..خب سرمو خوردی..
مشتی حواله ی بازوم کرد و گفت:گمشو بریم بازیتو ببینی..
خوشحال از جام بلند شدم و همراه هوسوک کنار زمین ایستادم.
عرق از سر و صورت بازیکنا میریخت با اینکه پاییز نزدیک بود اما اونا عرق کرده بودن.
یه گروه از دخترا با صدای بلند جونگ کوک رو تشویق میکردن و بقیه فن گرل نامجون و تهیونگ بودن.
جالب بود اما هیچ کدوم توجهی به فن گرلای جذابشون نداشتن.
چنان درگیر بازی بودن انگار دنیای دیگه ای بیرون از زمینشون وجود نداره.
+هوی جیم..
نگاهمو به هوسوک دادم.
+اون دوتا پسر رو ببین..اونا زوج گی مدرسه مونن..
نگاهمو به اشاره ی هوسوک دوختم.
دوتا پسر که دستشون تو دست هم بود و خیلی اروم به هم تکیه داده بودن.
پسرِ قد بلند تر خم شد و یه چیزی تو گوشِ پسرِ کوتاه قد گفت که باعث خندش شد.
اونا فوق العاده بودن!
اینکه همه گرایشتو بدونن سخته اونم تازه گرایش به یه پسر!
نگاه خیلیا روشون بود اما اونا کامال بی
توجه بودن.
ته دلم میخواست منم جای اونا باشم.
اینقدر شجاعت داشته باشم.
اهی کشیدم و نگاهمو ازشون گرفتم و به زمین دادم.
جونگ کوک اخرین توپو داخل حلقه پرتاب کرد و بازی تموم شد.
دخترا دست و جیغ زدن و جونگ کوک دلبرانه لبخندی واسشون زد.
اون لعنتی خیلی بین دخترا محبوبه.
تهیونگ رو دیدم که با چندتا از دخترا گرم گرفته بود اما یهو داد کشید:چشم قشنگ!!!!
دوید سمتم.
جا خوردم! اون چطور منو دید بین این همه دختر؟!
×بازیم چطور بود؟!
ذوق زده گفتم:عالییییی..وای خیلی خوب بود..من عاشق اونجا هایی بودم که بعد از انداختن توپ داخل حلقه ازش اویزون میشدی..
تهیونگ لبخند دندونی زد و گفت:این حرکت مخصوص جونگ کوکه..واسه اینکه رو مخش برم اداشو در میارم..
همون لحظه پشمام ریخت.
من الان از اون دیوونه تعریف کردم؟!
جونگ کوک پوزخندی بهم زد.
حرفامو شنیده؟!!!!
ای فضول خان.
همون جوری که درگیر پورخند جونگ کوک بودم، تهیونگ
پرسید:چشم قشنگ..اون دوستته؟!
نگاهمو به هوسوکی دوختم که تهیونگ داشت بهش اشاره میکرد.
هوسوک داشت با یه دختر حرف میزد.
_اره..چطور مگه؟!
تهیونگ نگاهشو از هوسوک گرفت و گفت:همین جوری..اخه همیشه باهمین..
یهو بدنشو کشید و گفت:ایییی ننه..چقد هوا گرمه..شاشم داغ شد..هوووی..کوکا..بریم دوش بگیریم..سال اولیا..شماها زودتر
دوش بگیرن برین سر کلاستون..
سال اولیا چشمی گفتن و تهیونگ گفت:من برم پیششون..میبینت..
دستی واسش تکون دادم.
جمعیت متفرق شده بودن. دنبال هوسوک گشتم اما پیداش نکردم!!
عع!!! این عوضی کجا رفته منو قال گذاشته؟!!
اینم شد دوست؟!!
×جیمینااا..
نگاهمو به نامجونی دوختم که داشت به سمتم میدوید.
همون موقع کلیدی تو بغلم انداخت و گفت:میشه یه لطفی در حقم بکنی؟! لباسای جونگ کوک رو از توی ماشینش بیار حموم..جز تو
به کسِ دیگه ای نمیتونم اعتماد کنم..این فن گرالش خیلی عجیبن..میترسم به ماشینش شبیه خون بزنن..ماشینش مشکیه..دزدگیرشو که بزنی مشخص میشه کدوم
ماشینه..مرسی که این کارو واسم میکنی..الان دیرم میشه..فعال..بازم ممنون..
تند تند حرفاشو گفت و به سرعت نور رفت!!!!
مگه من گفتم قبول میکنم واست این کارو انجام بدم؟!!
نامجون عوضی...
نگاهمو به کلید انداختم.
ماشین اون روانی.
خوب ماشینشو یادمه..
اون ماشین لعنتی که از کل زندگی من بیشتر می ارزید.
حتما باباجونش واسه تولدش گرفته!
پوزخندی زدم و به سمت پارکینگ پا تند کردم.


حتما باباجونش واسه تولدش گرفته!
پوزخندی زدم و به سمت پارکینگ پا تند کردم

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒂𝒔𝒕 𝒈𝒂𝒎𝒆 | 𝑲𝒐𝒐𝒌𝒎𝒊𝒏Donde viven las historias. Descúbrelo ahora