جنی:
منو رزی اومدیم ی چیزی بگیم ک جیسو گفت
جیسو:بچه ها یدقه خفه
رد نگاهشو گرفتم ک ب میز بقلی رسیدم و گوشام تیز شد یه پسر خوش هیکل که پشتش به ما بود و موهای مشکی حالت دار ک یخورده بلند بود به پسر روبه روییش گفت
پسر:اخه جین ما یه هفته ی چجوری ازدواج کنیم:/
اون پسره که فهمیدم اسمش جینه
جین:تهیونگ عزیز دارم بهت میگم صوری واقعی ک ن
پسر سومیه:مگه کشکه یا رمان عاشقونه ک صوری ازدواح کنیم
پسر چهارمی:باورم نمیشه تو این دوره زمونه همچین افکار پوچی داشته باسن هنوز بعضی مردم
جین:مگ ندیدی یارو پیره
تهیونگ:من یکی دیگه نمیکشم
هی هی اوناهم مشکل مارو داشتن باورم نمیشه
من:بچه ها شنیدین؟؟
جیسو: وایی چ جیگرایی
پوکر به جیسو زل زدم ک ی لبخند مسخره زد یهو تو ذهنم ی جرقه زد و تو ی حرکت ناگهانی گوشیرو گزاشتم کنار گوشم و الکی با صدای بلند طوری که اونا بشنون گفتم
- اقای لی ما اینحا ن خوابگاه پیدا کردیم نه خونه چون همشون یا باید متاهل میبودی یا بدرد ما نمیخورد ما برمیگردیم بوسان
رزی با تعجب و صدای بلند رو بهم گفت
رزی: با کی داری حرف میزنی؟؟:/
من: وکیل بابام
بعد یکم مکث کردمو مثلا الکی خدافظی کردم ک اونی ک اسمش جین بود به سمتمون اومد
ایول نقشم گرفت
جین:ببخشید میتونم بشینم؟
من: به چه دلیل؟
بقیه پسرا هم اومدن ک اون پسر چهارمیه جواب داد
پسر چهارمی: ی کار مهم..رزی:
دیگه کلافه شده بودیم از بس دنبال خونه گشتیم تو ماشین بودیم ک جنی گفت گشنشه و ماهم به حساب لیسا جونم رفتیم فست فودی لیسا پیشنهاد داد برگردیم بوسال من واقعا موافق بودم ولی تا خواستم چیزی بگم جیسو گفت
جیسو: بچه ها یدقه خفه
جنی و جیسو گوشاشونو تیز کردن داشتم فکر میکردن به چی گوش میدن ک صدای چنتا پسرو از میز بغلی شنیدم
پسر:اخه جین ما یه هفته ای چجوری ازدواج کنیم:/
جین:تهیونگ عزیز دارم بهت میگم صوری واقعی ک ن
پسر سومیه:مگه کشکه یا رمان عاشقونع ک صوری ازدواح کنیم
پسر چهارمی:باورم نمیشه تو این دوره زمونه همچین افکار پوچی داشته باشن هنوز بعضی مردم
جین:مگ ندیدی یارو پیره
تهیونگ:من یکی دیگه نمیکشم
چشام شد اندازه نعلبکی چی داشتم میشنیدم؟ اونام مثه ما بودن به بچه ها نگاه کردم اونام شکه شده بودن
یهو جنی گوشیشو گذاشت دم گوشش
جنی: اقای لی ما اینحا ن خوابگاه پیدا کردیم نه خونه چون همشون یا باید متاهل میبودی یا بدرد ما نمیخورد ما برمیگردیم بوسان
تعجب کرده بودم
من: با کی داری حرف میزنی؟؟:/
جنی: وکیل بابام
از کارش خندم گرفته بود جدا از مخ اکبندش خوب استفاده کرده بود😂
همون موقع جین اومد و خواست بشینه ک جنی گفت
- به چه دلیل؟
به جای جین پسر چهارمیه جواب داد
- یه کار مهم...
تهیونگ و اون پسر سومیه ک حسابی چشممو گرفته بود اومدن نشستن
ماشالا ماشالا خیلی جیگر بود ولی من و بچه ها ب الاغ میگفتیم جیگر برا همین با یاداوری اون خندم گرفت که جین و همون پسر سومیه بم نگا کردن و بد برداشت کردن از خجالت سرمو انداختم پایین تاحالا ینجوری ضایع نشده بودم حالا میمردم نمیخندیدم اه بیا حالا اون پسر سومیه داره بهم پوزخند میزنه
اه اه اه مرتیکه خودشیفته اصن غلط کردم چشمم تورو گرفت
داشتم با انگشتام بازی میکردم و منتظر بودم ببینم این شازده ها چی میخوان بگن هرچند از همین الان میتونستم حدس بزنم ولی تو دلم یکم میترسیدم ینی باید به خانواده هامون دردغ میگفتیم؟قطعا اره کاریه ک شده زیر چشمی به لیسا نگاه کردم اونم عین من استرس داشتم
شاید همه داشتیم به این فکر میکردی نتیجه این کار چیه؟؟
ی نگا به همه پسرا کردم اونا بدتر از ما بودن
جیسو:گفتید یه کار مهم دارین میشه زودتر بگین؟
تهیونگ ی دور همه مارو از نظر گزروند...
خواست یچیزی بگه که غذاهارو اوردن تهیونگ گفت غذای اونارم بیارن میز ما
غذا رو ک اوردن شروع کرد به زر..ببخشید سخن گفتن
کلی توضیح داد که وضعیتشون چیه و اوناهم مثله مان و اینا بعد ی عالمه مقدمه چینی گفت
تهیونگ: ازتون میخوایم که با ما ازدواج کنین
اون پسره ک چشمو گرفته بود گفت
پسرسومی: البته صوری
پ ن پ واقعی خو مشخصه دیگه...
جنی ی لبخند محو رو صورتش بود و به اون چیزی ک میخواست رسیده بود
تو همین حین جین گفت
جین: حالا فعلا غذاهارو بخورید از دهن افتاد
خیلی اشتها نداشتم ولی ی گاز از پیتزا ک زدم یهو اشتهام وا شد ک تهیونگ رو به اون پسری چشمو گرفته بود گفت
تهیونگ:جیمین او سسو بده من...
اوووم پس اسمش جیمینه
بعد غذا ب بهانه شستن دستا پاشدیم رفتیم دسشویی رستورانمنی ک با کلی امید میام اپ کنم و با این صحته رو برو میشم
تعداد سین ۱ تعداد ووت۱ کامنت ...
تازه ووت و سینم خودم زدم:))
ریدرا کجان پسس من منتظرتونم قشنگا
ورود با شکوه پسرا چطور بود؟؟🤩
پسر چهارمی کیه بنظرتون؟؟ اگ گفتین
YOU ARE READING
roommate
Fanfictionداستان از اونجایی شروع شد که مجبور شدیم واسه موندن تو اون دانشگاه کوفتی در به در دنبال ی خونه بگردیم میدونین چرا چون اون خوابگاه کوفتی تر ظرفیتش پر شده... هی واسه چی به چهار تا پسر مجرد خونه نمیدن؟؟؟ ی داستان با هشت تا نقش اصلی؟ شایدم بشه گفت عشق به...