part 11

791 116 54
                                    

جنی

گوشه مبل کز کرده بودم از شدت ترس بدنم میلرزید و یخ کرده بودم
تهیونگ روبروم زانو زد
تهیونگ:جنی..جنی با توام حالت خوبه
به روبروم زل زده بودم
-سردمه..
بلند شد و منو گرفت تو بغلش و به خودش فشار داد یهو از مبل کنده شدم همینجوری که سرم رو سینش بود از پله ها رفت بالا و گزاشتم رو تخت و پتو رو دورم پیچید بعد دوباره بغلم کرد
تهیونگ:تو ک انقد ضعیف نبودی..
-از صدقه سر تو و دوستات ببین به چه روزی افتادم

دیدم چیزی نمیگه سرمو بلند کردم چشام قفل شد تو چشماش نمیدونم تو چشماش چیبود گه کل لرز بدنم از بین رفت دیگه سردم نبود هیچ از بیرون و درون گر گرفته بودم میخاستم نگامو ازش بگیرم اما نمیتونستم انگار میخاس با چشاش یچیزیو بهم بگه

باصدای در نگاهشو ازم گرفت

تهیونگ:بله؟؟

لیسا: تهیونگ جنی حالش خوبه؟

من:اره خوبم

لیسا:پس بیاید پایین

من:اوک الان میایم

از بقل تهیونگ درومدم

من:بیا بریم پایین

تهیونگ ی اشاره ب لباسام کرد

تهیونگ:با این وضع؟

به لباسام نگاه کردم هیییین من با این وضع تو بقل تهیونگ بودم؟؟گونه هام سرخ شد

تهیونگ:حالا نمیخاد سرخ و سفید بشی بجاش برو یه لباس بردار بپوش این که نیم مترم پارچه نبرده همشم پارو پورس

بعدم زیرلب گفت فسقلی اخم کردم و دسومو زدم ب کمرم

تهیونگ:حالا چرا اخم میکنی

من:میشه بگی من چجوری جلوی تو لباس عوض کنم؟

تهیونگ:اها ینی من تاحالا تورو ندیدم؟پس عمه من شبا فقط ی تاپ اور سایز میپوشه اونم بدون شلوار میخوابه؟

با حرفش بیشتر خجالت کشیدم

من:واقعا ک خجالت بکش یکم

تهیونگ:شرمنده مداد رنگی ندارم وگرن میکشیدم

من:لاقل روتو اونور کنن

تهیونگ روشو اونور کرد و منم ی لباس درس حسابی پوشیدم رفتیم پایین پیش بچه ها

رزی

پسرا یهو جلومون ظاهر شدن و گفتن همه چی نقشه بود
عوضیاااا...داشتم سکته میکردم دیگه اشکم داشت در میومد نمیدونم چیشد پریدم بغل جیمین و فقط فحش از دهنم در میومد
پسرا از جمله جیمین خیلی شوکه شده بودن فکر کنم فکر نمیکردن این واکنشو ببینن...بس ک بی عقلن
جیمینم صداش در نمیومد یکم ک اروم شدم از بغلش اومدم بیرون و حالا شروع کردم به مشت زدن به سینش

roommateWhere stories live. Discover now