رزی:
از جایگاه اومدیم پایین و خواستم برم بشینم که جنی جلوم سبز شد گردنبند خوشگلش رو که خیلی باحال بود رو انداخت گردن من و بغلم کرد
-این تنها کاری بود که میتونستم برات بکنم تا اشتباهاتم جبران بشه...
ازش تشکر کردم که جیسو جفپا پرید وسط هندی بازیامون
جیسو:جنیی!!تنها تنها؟فقط به اون هدیه میدی؟؟
جنی خنده ای کرد و گفت
-باباا!!وقتی توهم عروسی کردی به توهم میدم..جیسو و خندید و با ترس نگاهی به جایگاه انداخت..
خندم گرفت ولی حق داشت جدا نمیدونم چرا با مردی حتی یه بارم درست حسابی باهاش حرف نزدم و نمیشناسمش ازدواج کردم...
ولی من تتها نیستم و جنی و جیسو و لیسا هم مشکل منو دارن ما چهار تا افسانه ای هستیم!!
نوبت جیسو بود که بره که لیسا یهو جلو اومد
لیسا:راستی جنی این گردنبدو مگه مادر بزرگت بهت نداده بود؟!
منو جیسو هم به جنی نگاه کردیم
راست میگفت جنی عاشق گردنبنداش بودجنی:چرا ولی دلم میخواد این گردنبندارو به شما بدم تا هم گردنم سبک شه هم یادتون باشه یه جنی هم وجود داره که خیلی دوستون داره هم متاسفه..
چهار تایی همو بغل کردیم که جیسو جین رو صدا زدنبعد از اینکه جیسو و جینم رسما ازدواج کردن جیسو واسه عوض شدن جو گفت
-قول میدم همیشه از دوستام و شاه قلبم مراقبت کنمممم!!
یه نگاه گزرا هم به جین کرد
جین خندش گرفته بود
لیسا به پشت جیسو زد
لیسا:الان شاه قلبت غش میکنه از این همه علاقه و معلوم نیس شب..
یهو جیسو با ترس به لیسا نگاه کرد
با این نگاش ما سه تا غش کردیم از خنده که پسرا مشکوک بهمون نگاه کردن لیسا همینجوری که میخندید گفت
-شوخی کردم زود باور ببین حالش رو بگیر از عرش برسه به فرش
جیسو هم یه چشمک زد و لبخند گشادی زد
بعد امضای برگه ها عسل و گرفتم جلوشون که جیسو رو به جین گفت
-شاه قلبم رو با یکی دیگه بودما جدی نگیر...وگرنه کی از تو هرکول خوشش میاد
زیرزیرکی خندیدم و جین محکم خورد تو ذوقش!حال کردم بالاخره باید یجوری حال این پسرارو گرفت
جیسو انگشتش رو عسلی کرد و کرد تو دهن جین..
صورت جیسو رفت توهم
فهمیدم جین از حرصش گاز گرفته ولی مگه ول میکرد
خندم گرفته بود جیسو زیر لب گفت
-ول کن لامصب کندیش !!!
با این حرفش غش کردم از خنده که جیمین یه چشم غره بهم رفت
وا این دیگه چشه حق خنده هم ندارم دیگه ایش
جینم رضایت داد ول کنه
بعد جین انگشتشو گرفت جلوی جیسو که جیسو به جای اینکه گازش بگیره با کفشاش محکم کوبید رو پای جین که جین یه داد خفه زد و سریع از جاش بلند شد یه نگاه عصبی به منو جیسو انداخت و سریع جیم شد
من و جیسو هم با خنده زدیم قدش!
جنی یکی دیگه از گردنبنداشم داد به جیسو و بغلش کرد و کلی هندی بازی دیگه هم با لیسا کرداخرین زوج لیسا و کوک بودن...
لیسا:
هووف با استرس از کنار بچه ها رد شدم و واستادم تو جایگاه روبروی کوک
کوک زل زده بود بهم عاقد یه جملاتی خوندو ماهم تکرارش کردیم و خواستیم بیایم پایین که صدای بچه ها از پایین اومد که داشتن بلند بلند میگفتن که همو ببوسیم وا اینا چرا همچین میکنن چطور سر من دارن ازین کارا میکنن :/
خواستم بی توجه بهشون برم پاین که بازوم کشیده شد و افتادم تو بغل یکی سرمو بلند کردم دیدم کوکه
YOU ARE READING
roommate
Fanfictionداستان از اونجایی شروع شد که مجبور شدیم واسه موندن تو اون دانشگاه کوفتی در به در دنبال ی خونه بگردیم میدونین چرا چون اون خوابگاه کوفتی تر ظرفیتش پر شده... هی واسه چی به چهار تا پسر مجرد خونه نمیدن؟؟؟ ی داستان با هشت تا نقش اصلی؟ شایدم بشه گفت عشق به...