لیسا:
هووف بالاخره جنی اوک داد
تهیونگ:خیل خب یکیتون شماره منو سیو کنه
بالاخره جیسو شمااره تهیونگو سیو کرد کارموتم تموم شد قرار شد فردا باهم بریم خونه رو ببینیم ازشون خداحافظی کردیم از رستوران بیرون اومدیم رفتیم هتل وقتی رسیدیم از خستگی رو تخت خواب ولو شدم.......جیسو:
من: اه چرا پیدا نمیشه خسته شدم بس گشتم
رزی در حالی که داشت خط چشم میکشید گفت
رزی: دنبال چی میگردی؟
من:رژ هلوییه هرچی میگردم پیدا نمیشه
رزی : فک کنم تو جیب کوچیکه کیفت باشه
من:تو از کجا میدونی؟
رزی:اخه دیروز دیدم گزاشی
من: اها اره
بعد پریدم سمت کیفم رژو درادردم و کشیدم خوبه میکاپم تکمیل شد از تو اینه یه چشمک زدم به خودم رفتم سمت لباسا
لیسا:بچه ها یچیزی بگم؟
هممون هم زمان گفتیم:چی؟؟
لیسا: زنگ زدم بابام گفتم یه جنسیس قرمز بفرسته برام جا ماشین قبلیم گفت چیشد دلت جنسیس خواست گفتم یکی از همدانشگاهیام خیلی پز ماشینشو میده اونم داد یدونه بفرستن برام الان تو پارکینگه
بعد سوییچ و دراورد تو دستش تکون داد
هممون با بهت نگاش میکردیم البته خیلیم دور از ذهن نبود وضع لیسا اینا خیلی توپه
جنی: ن امکان نداره ینی این دروغی که میگی راسته؟
لیسا:دروغم چیه بابا
من:خب حالا چرا؟
لیسا:دیدم نتونستیم ناز کنیم برا این عوضیا گفتم کم نیاریم جلوشون فک کنن آویزونشونیم
رزی: بابا ایول داری تو دختر
لیسا ی چشمک زد و به ادامه کارش رسید منم داشتم لباسامو میوشیدم که گوشیم زنگ خورد دیدم تهیونگه
من:الو
تهیونگ:ما دم هتل منتظریم
من:حله یکم دیگه میایم
توقع داشتم ی چیزی بگه ولی همینطوری زد قطع کرد:/
بی فرهنگ بی شخصیت کی به تو گوشی داده
روبه بچه ها گفتم
من:تهیونگ اینا پایین منتظرن
یبار دیگه تو اینه به خودم نگاه کردم بعد با بچه ها رفتیم پایینتیپ دخترا
رزی:
با بچه ها رفتیم پایین شوهرای صوری ایندمونو دیدیم ماشالا هر چهارتاشون دخترکش به تمام معنااا
YOU ARE READING
roommate
Fanfictionداستان از اونجایی شروع شد که مجبور شدیم واسه موندن تو اون دانشگاه کوفتی در به در دنبال ی خونه بگردیم میدونین چرا چون اون خوابگاه کوفتی تر ظرفیتش پر شده... هی واسه چی به چهار تا پسر مجرد خونه نمیدن؟؟؟ ی داستان با هشت تا نقش اصلی؟ شایدم بشه گفت عشق به...