یسا:
قدمامو تند کردم و سریع از پله ها بالا رفتم طبقه دوم خیلی قشنگ بود و ی عالمه مجسمه داشت
رفتیم سمتاتاقا، اتاقا هم دیزاین خیلی شیکی داشتن میخواستیم بریم طبقه سوم که جانگ گفت اونجا مربوط به ما نمیشه..خورد تو ذوقم ولی همینجاشم خیلی عالی بود!!اما یه مشکلی داشت..
این ک توی اتاقا تخت ینفره نداشت و همش دونفره بود
جانگ وقتی همه جارو نشون داد گفت
-خب فردا دوباره تشریف بیارید البته با کاغذاتون..
تهیونگ و جین باهم گفتن
-کاغذامون؟؟
جانگ:بله کاغذاتون مخصوص ازدواجتون!!همونایی که با عشق امضا شدن!!یا خداا!!این فکر همه جاشو کرده اما فردا ک خیلی زوده ولی خب مجبوریم...
بعد از تعیین اجاره و اینا خدافظی کردیم و رفتیم هتل...
فرداش من و جنی و جیسو و رزی با ی حال خیلی بدی سوار ماشین من شدیم سوییچ و پرت کردم طرف جنی ک تو هوا گرفت..با نگاهم بهش گفتم ک حال رانندگی ندارم..
جنی گازشو گرفت و از تهیونگ اینا جلو زد
با این ک حالمون بد بود ولی تیپ زده بودیم ب هر حال مثلا داشتیم میرفتیم محضر..تیپ دخترا
تهیونگ ازمون سبقت گرفت و ی بوق زد..
جنی هم تمام عصبانیتشو رو پرال گاز خوابوند!منو جیسو و رزی سفت صندلیامونو چسبیده بودیم جنی هم زیر لب هی غر غر میکرد تا اینکه ب محضر رسیدیم و جنی همون کنار پارک کرد
پسرا هم از ماشین پیاده شدن همشون کت شلوار پوشیده بودن
YOU ARE READING
roommate
Fanfictionداستان از اونجایی شروع شد که مجبور شدیم واسه موندن تو اون دانشگاه کوفتی در به در دنبال ی خونه بگردیم میدونین چرا چون اون خوابگاه کوفتی تر ظرفیتش پر شده... هی واسه چی به چهار تا پسر مجرد خونه نمیدن؟؟؟ ی داستان با هشت تا نقش اصلی؟ شایدم بشه گفت عشق به...