part 7

796 131 28
                                    

جیسو:

چمدونارو که اوردن دیدم حس و حال جمع جور ندارم پس تصمیم گرفتم یه چرت بزنم ساعت و نگا کردم دیدم 11صبحه خب به هر حال ما صبح زود رفتیم محضر پس گرفتم خوابیدم...

با صدای در بیدار شدم..لای چشمامو باز دید جینه وقتی منو رو تخت دید یکمی نگام کرد بعد رفت حمام
منم از فرصت استفاده کردم و بلند شدم و بعد مرتب کردن وسیله هام رفتم بیرون..
لیسا لباس بیرون تنش بود
من:سلام مادمازل کجا تشریف میبرید
لیسا:سلام عزیزم خرید حالت خوبه؟
من:اره چرا بد باشه تو خوبی
لیسا :منم خوبم
من:میگم لیسا صبر کن من حاضر شم منم بیام
لیسا:باشه بدو پس
رفتم تو اتاق جین هنوزم تو حموم بود سریع لباسامو عوض کردم اومدم برم بیرون که در حمام باز شد و جین با یه حوله تنش اومد بیرون وقتی موهاش خیس میشه خیلی خوشگلتر میشه ها یه نگاه بهم کرد
جین:کجا به سلامتی
من:به شما مربوط نیست
جین:گفتم کجا میری؟؟
یه پوف کشیدم
-ایبابا با لیسا میرم خرید
جین:صبر کن منم باهات میام
من:چی چی منم میام میخام برم از دستت راحت باشم بعد اونوخ میگی میام
جین:منم میخوام تو راحت نباشی
من:رومخ
جین به هر حال یا من میام یا نمیزارم بری
من:چرا؟؟،
جین: چون من شوهرتم
من:ن چون تو میخای کار صبحو تلافی کنی
یه جورایی میخواستم حرصش بدم واس همین گفتم
-خب بیا به جهنم فوقش بهش زنگ میزنم یروز دیگه بیاد ..جین یهو دستمو گرفت
-کی؟؟
من:روانپریش چته ترسیدم
جین:گفتم به کی زنگ میزنی بعدا بیاد؟؟!
من:ا گفتم که..همون تکشاه قلبم
یتو قرمز شد
جین:غلط کردی تو الان دیگه شوهر داری میفمی؟؟
من:چرا داد میزنی نه نمیفهمم مثل اینکه باورت شده جدی جدی شوهرمی ؟خوب گوش کن تو فقط یه اسم تو شناسناممی اوک؟؟
یهو صورتم سوخت..زد تو صورتم؟به چه حقی؟
از اتاق درومدم رفتم بیرون نشستم تو ماشین بغل لیسا
لیسا:اونیی چیشدی عزیزم؟
من:هیچی
لیسا:هیچی نشده بعد از لبت داره خون میاد
یه دستمال داد بهم ..عوضی خیلی بد زده بود..‌گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود
-بله؟
-کجایی؟؟.. جین بود
-به تو مربوط نیست
گوشیو خاموش کردم
ساعت چهار بعد از ظهر بود رسیدیم..با لیسا رفتیم تو خونه رو که باز کردم دیدم رزی و جنی با پسرا رو مبلا نشسته بودن به محض اینکه پامو گزاشتم داخل جین پرید طرف منو و لیسا..منم زود پشت لیسا قایم شدم
جین:بیا بیرون کاریت ندارم
خداییش خیلی ازش ترسیده بودم .. با ی لحن بچه گونه گفتم
-دروغ میگی تو میخای منو بزنی
با این حرفم همه خندیدن منو لیسا رفتیم تو اتاقامون و لباس و عوض کردیم ناهار خودیم بعدش تا شام اتفاق خاصی نیفتاد بعد شب همه رفتیم تو اتاقامون بخوابیم ...یکم بعد من جین اومد انگار ن انگار اتفاقی افتاده رو تخت خوابید یه نگاه بهش کردم گفتم
-چرا اینحا میخابی برو رو کاناپه بخواب من اینجوری نمیتونم بخوابم
یه لبخن شیطونی زد
-چیه میترسی نتونی خودتو کنترل کنی شب بیای سراغم
با متکا زدم تو سرش
-عمراااااا
جین:باشه بابا برو رو مبل بخواب
من:رو تو برم من
جین:چرا؟؟!
من:چون تو باید بری اونجا بخوابی
جین:امان از دست شما دخترا باشه
بعدم پاشد رفت رو مبل بیرون اتاق خوابید..

roommateWhere stories live. Discover now