رزی:
مسواکمو زدمو لباسامو تندی پوشیدم البته لباس تا حدی رسمی بهر حال نمیشه جلو جانگ لباس راحتی بپوشم ک موهامم همینطوری ک از پله ها پایین میرفتم بستم وقتی رسیدم به سالن همه نشسته بودن و به من زل زده بودن:/
منم ی ابرو بالا انداختم و رفتم نشستم کنار جیمینی پبو(احمق)
جانگ:صبح همگی بخیر...میخواستم به عرضتون برسون من از امشب تا یک هفته دیگه میرم خارج پیش نوه هام.....ازتون میخوام مثل چشماتون مواظب این خونه باشید....به وسایلا دست نزنید و به طبقه بالا هم نرید ...خب دیگه موفق باشید حرفام تموم شد برین سرکارتون...اوووف نمیدونید چقدر از شنیدن این خبر خوشحال شدمممم
بقیه هم ی طورایی خوشحال بودن
رفتم بالا و لباس راحتی پوشیدم و رفتم تو اتاق جنی جیسو هم تو اتاق بود یکم بعد لیسا هم اومد
لیسا تا وارد شد جیغ زد
لیسا:هوراااا بچه ها پیرمرده داره میره منم کلی خوشحالمم
همه بهش خندیدیم
جیسو:خاک تو سرت خودتو کنترل کن
من:راسی بچه ها دیشب جیمینو از تخت پرت کردم پایین
جنی:آورین آورین میگم دیشب ی صداهایی اومد
هممون قهقهه زدیم..داشتیم میخمدیدیم که تهیونگ اومد تو اتاق و ما رفتیم بیرونجنی:
با اومدن تهیونگ دخترا رفتن بیرون منم بیتوجه بهش نشستم رو کاناپه و شروع کردم به گیم بازی کردن تو گوشیم مرحله اخر بازی بود و ازونجایی ک من هیجانزده میشم زمان و مکان و فراموش میکنم به محض اینکه بردم با هیجان شروع کردم رو کاناپه بپر بپر
من:اوه یسسس همینه خودشه ایولللولی یهو یادم اومد تهیونگ تو اتاقه و مث جت سیخ شدم و سرم و به این طرف و اونطرف چرخوندم که موهام مث سیلی خورد رو صورتم و توچشام ولی تهیونگو ندیدم
من:ایییی تو روحت دردم اومدک با شنیدن صدای خنده ده متر پریدم هوا و از پشت از کاناپه تق افتادم پایین
ایییی خدا از کت و کول افتادم ایی کمرم تا حالا اینهمه بلا باهم سرم نیومده بود خدا بگم چیکارت کنه تهیونگ
بزور بلند شدم سرم چرخودم لنتی پشت سرم بود
تهیونگ:خیلی دست و پا چلفتی ای عادت داری به خودت فحش بدی؟
بعدشم بلند زد زیر خنده چ عجب ما خنده اینو دیدیم مث ک یخش داره وا میشه
من:توام عادت داری مردمو و دید بزنی و عین جن بوداده ظاهر شی
تهیونگ:فک نمیکنم اومدن تو اتاق خودم و دو متر پریدن هوا با صدای ی دختر جیغ جیغو فضولی حساب بشه
من:اولا اتاقت بود و تا یه هفته میشه اتاق منو یکی از دخترا شماهم تشریف میبری پیش دوستای گرامیت دوما جیغ جیغو تویی و رفقات
تهیونگ:من عمرا اگ ازین اتاق جم بخورم اگ مشکل داری خودت برو
ی تیکه از موهام افتاده بود رو صورتم ک با فوت دادمش بالا
من:خوبم جم میخوری من عمرا این اتاقو بدم به تو و رفقات
تهیونگ:میل خودته من عمرا نمیرم
وسط کل کل بودیم ک گوشیم زنگ خورد دیدم بابامه سکته کردم تو این چن روزه فقط یبار بهش اس دادم ک نگران نباشه و ما خوابگاه پیدا کردیم
گوشیرو گزاشتم دم گوشم و سعی کردم تا حد ممکن شاد کنم صدامو
من:به به مستر کیم خوشگلم
بابا:سلام دختر معلومه تو کجایی ن زنگی ن چیزی تا ما باهات تماس نگیریم تو یاد ما نمیفتی رفتی اونجا کلا قدیمیارو فراموش کردی..
-اوه عجب دل پری دارید شما راستش...
تا اومدم حرف بزنم صدای تهیونگ اومد
تهیونگ:کیه پشت...
سریع پریدم روش دستمو گزاشتم رو دهنش
بابا:دخترم صدای چی بود
من:هیچی باباجون با بچه ها اومدیم بیرون دوس پسر یکی از رفیقام بود
بابا درحالی ک پشت خط میخندید
-دختر جون تو نمیخوای با کسی اشناشی میخوای ی قرار برات تو سئول جور کنم
من:ن باباجون من فعلا اصن تو این فازا نیسم
(جون خودم بنده خدا بابام نمیدونه داماد داره)
بابا:امان از دست تو دختر میخواستم بگم من و مامانت میخوایم ی هفته دیگه بیایم دیدنت
با این حرف بابا قلبم ریخ
-ن بابا جون حالا بزارین یکم دیگه ما خودمون جا بیفتیم اینجا بعد بیاین
بارا:عه خب پس به مادرت میگم بزاره برا ماه دیگه کاری نداری عزیزم؟
من: ن بابا مامان نیس راستی
بابا: ن دخترم با دوستاش رفته استخر
من:اوکی بای ددی
خدافظی کردم و قطع کردم نفسمو فوت کردم ک متوجه موقعیتم شدم تهیونگ افتاده بود رو تخت و منم روش نشسته ک چ عرض کنم تقریبا خوابیده بودم و دستم رو دهنش بود و نفسش میخورد به موهام سریع بلند شدم و خودمو زدم به اون راه
من-زنده ای
تهیونگ:چ عجب یادت افتاد دستتو از دو دهنم ور داری
ولی من اصن حواسم نبود و داشتم فک میکرم چ خاکی توسرم بریزم
تهیونگ:چرا رنگت پریده
من:بابا مامانم تا یه ماه دیگه میخوان بیان
تهیونگ:میترسی؟
دروغ چرا میترسیدم این دروغی ک من گفتم برا کسی ک تاحالا به خانوادش دروغ نگفته زیادی بود...
تهیونگ اومد کنارمو ی نفس عمیق کشید
-کاری نداره ک هروقت خواستن بیان بگو داریم میریم اردو یا ی همچین چیزی
من:دفعه های بعدو چیکار کنم
تهیونگ:حالا تا دفه های بعد یکاری میکنیم
بعدشم بدون حرف از کنارم رد شد رفت
گشنم شده بود شدید سریع رفتم پایین تو اشپزخونه ک دیدم جین دکبوکی خریده اوومم دور هم دوکبوکی و خوردیم و پسرا رفتن واس خودشون ماهم به پیشنهاد لیسا رفتیم پی اس فور بازی کنیم داشتیم راش مینداختیم ک صدای پسرا اومد
جین:واو مگه دخترا هم پی اس بازی میکنن
من:بله ک بازی میکنن
کوک دستاشو زد به هم
-یه فکری دارم بیاین همه بازی کنیم هرکی باخت باید امشب همرو بهترین رستوران سئول مهمون کنه همه قبول کردیم
کوک:خب همه زوجا باهم منو لیسا با تهیونگ جنی بازی میکنیم
جیمین:ماهم ک برگ چغندر
جین:ن ما هویح
تهیونگ خندید
-بابا دودقه دندون رو جیگر بزارین اول ما بازی میکنیم بعد شما بعد بازنده هامون باهم
همه اوک دادن و بازی شروع شدخب بعد چند وقت ی پارت گزاشتمممممم هوووو
انقد ک خودم ذوق کردم فک کنم شما نمیکنین هعییی روزگار...😪😂
خب دیگه امتحانا از بیست و هفتم شروع میشهه تا بیست خرداد حضوریم هس😭😭
ینی نهما و دوازدهما انتی ویروس طبیعی دارن تو بدننش
YOU ARE READING
roommate
Fanfictionداستان از اونجایی شروع شد که مجبور شدیم واسه موندن تو اون دانشگاه کوفتی در به در دنبال ی خونه بگردیم میدونین چرا چون اون خوابگاه کوفتی تر ظرفیتش پر شده... هی واسه چی به چهار تا پسر مجرد خونه نمیدن؟؟؟ ی داستان با هشت تا نقش اصلی؟ شایدم بشه گفت عشق به...