لیسا
صدای زنگ گوشیم ک بلند شد چشامو وا کردم ولی نمیتونستم تکون بخورم جنی پاهاشو دورم حلقه کرده بود دستاشم انداخته بود دورم دیشب ک از رستوران برگشتیم جنی اومد تو اتاق من جانگ کوک رفت پیش تهیونگ ی تکونی به خودم دادم و اروم صداش زدم ولی انگار ن انگا برا همین بلند سرش داد کشیدم ک یهو تو جااش تکون خورد و عین این سکته ایا چشاشو وا کرد نشست
دودقه طول کشید تا اپدیت شه یهو برگشت سمتم
جنی:روانیییی مگه کرم داری اونطوری داد میزنی
پاشدم رفتم سمت دسشویی
من:میخواسی ازم به عنوان ی عروسک استفاده نکنی
در دسشویی بستم مسواک زدم بعدم اماده شدم از اتاق اومدم بیرون ک دخترا پشت میز صبونه نشسته بودن
بعد از ی صبونه مختصر سوار ماشین شدیم
پیش بسوی دانشگاهاخخخخ کمرم نصف شد پشت صندلیای کلاس تو ماشین منتظر بچه ها بودم بیان همه ک سوار شدن رفتیم خونه خودمون ولو کردیم رو مبل
جیسو:الان باید پاشیم نهار درست کنیم؟
جنی:معلومه ک ن چه وضعشه یبارم پسرا غذا درس کنن
من:موافقم
جنی:تهیونگگگگگگ تهیووووونگگگگگ
تهیونگ:عههه چرا صداتو گزاشتی رو سرتت بلههه
من:چرا همش ما باید غذا درس کنیم ازین ببعد تقسیم کار میکنیم
جانگ کوک از اتاق اومد بیرون و رو مبل لم داد
جانگ کوک:شما هیچوقت از ما نخواستین ولی اگ میخاین حله امروز نهار با ما
بعدم با پسرا رفتن تو اشپزخونه
نهارو ک خوردیم رفتیم تو پذیرایی انصافا دستپختشون خوب بود البته بهتره بگم دستپخت جین..
تهیونگ:بچه ها بیاین چشمک بازی کنیم هرکی باخت باید هرکاری ک آس میگه رو انجام بده همه موافقت کردن
ورقا رو پخش کردن اروم ورقمو نگاه کردم ایول اس دست من بود به همه چشمک زدم جز تهیونگ و جانگکوک به تهیونگم چشمک زدم همه کارتاشونو انداخته بودن وسط به جز جانگکوک حالا نوبت اون بود حدس بزنه اس دست کیه فقط خدا خدا میکردم غلط بگه
جانگکوک:اوک دست جنیه
من:غلط گفتی دست من بود
ی لبخند شیطانیم زدم ک حساب کار دستش اومد
رنگ جانگکوک پرید
جانگکوک:خب..الان چیکار کنم
من:ی کار خیلی راحت مثل اب خوردن
تهیونگ:زود بگو همرو راحت کن دیگه
من: چرا عجله داری نوبت توهم میرسه حالا کاری ک باید بکنی جانگکوک شی پاشو با باسنت رو هوا بنویس قسطنطنیه
با این حرفم همه بچه ها ترکیدن از خندهجنی
انقدر از کار لیسا خندم گرفت ک اشکم درومد جانگکوکم با پررویی تمام پاشد این کارو کرد البته جزییاتشو نمیگمم دیگه
ولی انقدر خندیدیم ک دلدرد گرفتیم جانگکوک خودشم خندش گرفته بود...
دست بعد رزی ورقارو بر زد و پخش کرد همه ورقاشونو نگا میکردن اس دست من بود
یکی یکی به همه چشمک زدم جز؟؟ بله تهیونگ
همه ورقاشونو انداختن جز تهیونگ
من:خب حدس بزنید
تهیونگ: اوم جیسو؟؟
من ک سعی میکردم نخندم گفتم
من:نخیر دست منه..حالا ی کار میگم ک راحت باشه
تهیونگ:چیه؟بگو دیگه دختر جوون مرگ شدم
خندیدم و گفتم:باید ارایش کنی
همه اول شوکه شدن باز گفتم
من:تهیونگ باید پاشی ارایش کنی ازت عکس بگیرم
همه خندیدن
تهیونگ:خدایا اخه این شانسه ما داریم؟؟
رزی رفت لوازم ارایششاشو اورد و تهیونگ ارایش کرد
ما ک غش کرده رودیم از خنده پسراهم نمیدونستن بخندن یا گریه کنن
قیافه تهیونگ دیدنی شده بود
من سریع رفتم دوربین اوردم لیسا و جیسو هم تهیونگو نگه داشتن من عکس گرفتم
تهیونگ با عصبانیت اومد دوربینو بگیره منم را خنده انداختمش تو لباسم ک همه دیگه مردن از خمده
تهیونگ:جنی مث ادم دوربین بده من
من:خب اگه ندم؟
ختهیونگ:خودم بر میدارم
من چشام چارتا شد
من:خاک تو سرت جرعتشو نداری اخه
بعدشم سریع در رفتم تو اتاق لیسا دوربین و قایم کردم
بعد ک برگشتم با یه لبخند گشاد نگاش کردم
دست بعدم رزی برد و جیمین مجبور کرد بستنی بخره
جیمین رفت بیرون تا بستنی بخره و تهیونگ پشت اتاق ما پرسه میزد..
داشتم میرفتم تو اتاق ک بازوم گرفت و میخواست به زور بیاد تو اتاق که تمام بدنم انداختم روش هلش دادم اما فقط دوسانت تکون خورد که همونم کافی بود
سریع رفتم تو اتاق درو قفل کردم و عکسارو ریختم تو لبتابم ک اگ یوخ دوربین گرفت تو لبتابم باشه خیلی شیک پاشدم سریع رفتم بیرون که تهیونگ موهام و کشید
وایی لامصب انقدر دردم گرفت که منم موهاشو کشیدم و از دستش فرار کردم همه با چشای گشاد شده مارو نگا میکردن
من: جلوی این هرکول و بگیرین الان میاد منو محو میکنه
بچه هاخندید
جانگ کوک: ته ازیتش نکن دیگه بازیه باختین هرچی اونا بگنه
تهیونگ:به من گفتی هرکول؟
من:پ ن پ
تهیونگ دوید سمتم منم ی جیغ کشیدم رفتم پشت جین
تهیونگ: جین بگیرشش
جین:گناه داره بابا ولش کن...
تهیونگ ک از حرص داشت میمرد گفت
تهیونگ:ای بپوکی جین!!!
واسه تهیونگ یه چشمک زدمو با دخترا رفتیم تو اتاق
حوصلمون خیلی سر رفته بود و پیشنهاد کردم بریم تو سالون فیلم ببینیم
رفتیم دیدیم همه پسرا رو هم افتادن خوابشون برده
من:خب پاشو ی فیلم ترسناک بزار ببینیم
جیسو:باوشه
ی فیلم ترسناک محشر گزاشت ازونا که ادم زهرش میترکه
اوایل فیلم چرت بود ولی وسطاش تازه قشنگ شد
همه ساکت بودیم ک ی صحنه ترسناک یهو اومد جلومون ک چارتایی باهم جیغ کشیدیم پسرا بیدار شدن
جیمین:ای مرگ
رز:بیتربیت
جیمین:مارو از خواب ناز بیدار کردین طلبکارم هستین؟!
دستمو گزاشتم رو بینیم به نشانه سکوت تا ادامه فیلمو ببینیم
باز رفتیم تو حس فیلم که یهو یکی شونم و فشار داد و گفت:پخخخخخ!!!
من ک بیشتر دردم گرفته بود گفتم
من:ای خفه بمیری شونم منفجر شد لامصب
تهیونگ خندید و گفت
-حقته
جیسو:اه بس کنید دیگه بفهمیم فیلم چی شد
و اینبار هشت نفره بقیه فیلمو دیدیم
وسط فیلم همش این پسرا سوال میکردن که چی شد و این کیه و کی مرد و ایما که جیسو اعصابش خورد شد گفت
جیسو:ای بابا خب از اول بزارید..
جین:خب بزار حالا که میخای بزاری
جیسو هم رفت از اول گزاشت
YOU ARE READING
roommate
Fanfictionداستان از اونجایی شروع شد که مجبور شدیم واسه موندن تو اون دانشگاه کوفتی در به در دنبال ی خونه بگردیم میدونین چرا چون اون خوابگاه کوفتی تر ظرفیتش پر شده... هی واسه چی به چهار تا پسر مجرد خونه نمیدن؟؟؟ ی داستان با هشت تا نقش اصلی؟ شایدم بشه گفت عشق به...