part 9

680 118 26
                                    

جیسو:

بازی شروع شد دست اول که تهییونگ اینا با کوک و لیسا بازی کردن که باختن بعدش ما با رزی و جیمین بازی کردیم که ما بردیم:)
قرار شد گروه جیمین وتهیونگ باهم بازی کنن که بازندشون مهمونمون کنه
یه ربعی میگذشت منم ک حوصله نداشتم بشینم بازیشونو نگا کنم پاشدم رفتم تو اتاق سر گوشیم
چند دیقه بعد صدای تهیونگ و جنی ک ایول ایول میکردن میومد که فهمیدم بردن
داشتم با گوشیم ور میرفتم که سوهو زنگ زد
سوهو یکی از هم مدرسه ایام تو بوسان بود ک گیر داده بود به من منم که حوصلشو نداشتم تصمیم گرفتم بدم جین جوابشو بده برا همین بلند داد زدم
-جین....جیییییین
یهو در باز شد جین سراسیمه اومد تو اتاق که منو ک دراز کشیده بودم دید

جین:مرض داری اینطوری ادمو صدا میزنی ترسییدم
من:شرمنده...جین تو که خوبییی تو که مهربونیییی
جین:باشه گوشام دراز شد چی میخوای
خندیدم
من:اونکه بود
چپ چپ نگام کرد
من:نبوود؟
خندید
جین:د بگو دیگه چیکارم داری
من:ببین یه پسره هس هی زنگ میزنه بم مزاحمم میشه
میشه تو جواب بدی دیگه مزاحم نشه؟
یکم فکر کرد
جین:به جاش چیکار میکنی؟؟
من:تا دو روز میزارم رو تخت بخوابی
جین:اوک رد کن بیاد
به دودقه نکشید سوهو دوباره زنگ زد
جین:بله؟؟
سوهو:جیسو شی؟؟
جین:شما کی باشی؟
سوهو:خودت کدوم خری هستی؟
جین:دوس پسرش و شما؟
سوهو:ام ..یه..یه دوست قدیمی
جین:حالا دوست قدیمی یا هر خری ک هستی دیگه خوش ندارم اسمتو رو گوشی دوس دخترم ببینم اوکی؟؟
بعدم قطع کرد ...ن خوشم اومد تا حالا ندیده بودم جین انقدر با جذبه باشه
جین:رو حرفت باشیا
من:معلومه ک هستم
بعدم با دستام هلش دادم بیرون تا اماده شم

همگی که اماده شدیم تو پارکینگ جمع شدیم ازونجایی که چشم جانگ و دور دیدیم دخترا با ماشین لیسا پسرا با ماشین تهیونگ اومدیم تهیونگ جلو افتاد تا راه رو نشون بده ده دیقه بعد جلو ی رستوران خیلی شیک واستاد که منو دخترا سوت کشیدیم
جانگ کوک از ماشین پرید پایین اومد کنار ماشین ما و پنجره سمت لیسا رو زد لیسا پنجره رو کشید پایین جانگ کوک سرشو اورد تو
جانگ کوک:چتونه چرا جیغ میزنید اینجا ما ابرو داریم
لیسا:اگ اون گوشای کرت میشنید جیغ نبود سوت بود بعدشم یجوری میگی ابرو انگار از بچگی میای اینجا
جانگ کوک :کم زبون بریز پیاده شید

همگی رفتیم سر یه میز شیش نفره نشستیم ما دخترا ی شام سبک سفارش دادیم ولی پسرا ی عالمه غذا گرفتن
رزی:جون ب جونتون کنن شکم پرستین
جیمین:ادم بخوره و بمیره بهتره تا نخوره بمیره
رزی اومد جوابشو بده ک من نزاشتم
من:رزی بعدا جواب بده الان فعلا ایشون باید پول غذاهارو بده
جیمین:افرین نگاه کن این با مغز نخودیش فهمید تو نفهمیدی
جین یهو گفت
جین: هوی جیمین با جیسو درس حرف بزن
همه با چشای گرد نگاش کردیم ک گفت
جین:بابا چیه من سر یه قضیه ای باید از جیسوشی ی تشکر میکردم حالا تشکرم اینجوری شد
جانگ کوک:چه قضیه ای شیطون
من:جانگ کوک شی چیز خاصی نیس شاخکاتو کج نکن جین زحمت کشید شر ی مزاحمو رد کرد منم اجازه دادم دو شب رو تخت بخوابه
جانگ کوک:اها فک کردم هیونگمو چیز خور کردی
من: ن نترس هیونگت مال خودت
---‐----------‐------------------------------
خواستم برم بخوابم ک با یاداوری اینکه باید رو مبل بخوابم اه از نهادم بلند شد
رو مبل دراز کشیده بودم ک جین منو رو مبل دید
جین:پاشو پاشو برو رو تخت بخواب
من:چیی؟؟
جین:میگم برو رو تخت بخواب..
من:اخه مگه قرار نیست تو..
پرید وسط حرفم
جین:واقعا فکر کردی من میتونم رو تخت بخواب در حالی که تو رو مبل خوابیدی؟تو مثل خواهرمی پاشو دختر
منم از خداحواسته انقد خوشحال شدم ک حواسم نبود بغلش کردم
من:تو خیلی خوبییی
میدونم حالا میشه منو ول کنی بری بخوابی خواهر کوچولو
از بغلش اومدم بیرون
من:من کوچولو نیستم
جین:بله ببخشید ازین به بعد بهت میگم فسیل
من:جییین
جین:خب باشه...
من:شب بخیر
جین:شب بخیر فسیل
من:بدجنس
رفتم رو تخت خوابیدم جین خیلی با اونچیزی ک فکر میکردم فرق داشت اون بهتر از چیزی بود ک فکر میکردم:)


ببخشید ک انقدر دیررررر شدد ولی واقعا تو شرایطی نبودم ک اپ کنم ازین ب بعد سعی میکنم زود زود اپ کنم:)
بازم ببخشیید♡☆

roommateDonde viven las historias. Descúbrelo ahora