اما جذبه و ابهت پسری ک مشت میز نشسته بود شوکم کرد.استایل کشنده جیمین🤤
استایلش چند ثانیه ای ب سکوت وادارم کرد، با صداش از فکر بیرون اومدم.
گفت: این کافه کی انقدر بی در و پیکر شد پنی؟
حتی نگاهمم نکرد رو به دختر پشت سرم اینو گفت ،
اونم با استرس خواست جوابی بده که اون پسر جذاب پیشدستی کردوگفت: میز جلوی پنجره، اقا رو به اون سمت راهنمایی کن ، اگر با من کار دارن یک ربع دیگه پیششون میرم.
دختره دستمو کشید که غصبناک نگاهش کردم، تا خشک و کلافه شد ،رو به پسره گفتم: هیبرید گربه با تبدیل کاملی؟
تعجبو تو چشاش دیدم سریع به پنی اشاره کرد که بره بیرون، به سمتم اومد، بی احساس بهش نگاه میکردم.
چند سانت باهام فاصله داشت ، تا بالاخره رفت عقب و گفت: ومپایر اصیل امرتون؟
پس به خاطر این بود کم کردن فاصلش به هر حال اون بویاییش از فاصله کم به درد میخوره.
بدون توجه بهش با پررویی روی کاناپه قرمز جلوی میزش نشستم، اونم جلو میز ایستاده بود و موشکافانه نگاهم میکرد،
بالاخره بعد از چند ثانیه گفتم: چند روز پیش ، روزی که بارون میومد تو جلو در این کافه تبدیل شده و توی هیت بودی؟
نمیدونم چرا اما ته دلم از جواب فاکیش میترسیدم نمیخواستم این صاحب خون ناب لعنتی که حتی ممکن بعد از صد سال یه سوییت بلاد هیبریدی باشه همونی که یونگی رو دیوونه کرده باشه، اگه باشه چی؟ این لعنتی پیشکش یونگیه؟ از فکرشم خوشم نیومد.
شوکه نگاهم میکرد ، منتظر جواب بودم که گفت: چطور؟
با لحن خاص خودم گفتم:پیشی کوچولو بهت یاد ندادن با اصیل زاده ای که از قضا رهبر ومپایراست چجوری حرف بزنی؟
بدون کوچکترین تغییری توی لحن و چهرش گفت: مهم نیس که کی هستی و چیکار داری اینجا، نه اون من نیسم ،
از یه اصیل زاده توقع میرفت بوی هیت رو بعد دو روز حس کنه ، من اون بو رو ندارم پس من نیسم،اینکه الان جوابتو دادم به خاطر اینکه کی هستی نیس ، چون بیشتر از این وقتمو نگیری.
پوزخند چاشنی حرفاش رو مخ ترین اتفاق زندگیم بود،
ادامه داد: آقای رهبر گله لطف کن دیگه نه خودت نه مراسم قلب بیرون کشی ومپایرای متخلفتون رو اینجا نیار و نیااز جام پاشدم و به سمت در رفتم همون طور گفتم: بهش بگو به کاخ دارک ورلد سر بزنه تا دوباره اینورا نیایم.
سوار ماشین شدمو سیگاری روشن کردم و با سرعت به سمت کاخ و رفع تشنگیم روندم، تحمل پاره نکردن گردن اون گربه لعنتی از تمرینای وحشتناک یه لیدر گروه هم سخت تر بود.
از در کاخ که تو رفتم جی هوپو دیدم ، رو بهش گفتم: شکارچی چرا از بار و کلابش دور شده و اینجاست؟
بی توجه بهم ودکاشو و سر کشید و گفت: اومدم کمک وضعیت حکومتت قرمز شده، شورشی داری. از اون کافه که پریشب شورش توش کبریت خورده شروع کن...
▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
DU LIEST GERADE
bailemos
Vampirgeschichten▪︎▪︎|بایلموس|▪︎▪︎ 💙برای جدا شدن از تنهاییم مینویسم.💙 🧛♂️🐈🧛♂️🐈🧛♂️ 💫خلاصه: کتبوی کیوت ما جیمین شی خیلی اتفاقی سر راه ومپایر خطرناکی به نام جئون جونگ کوک قرار میگیره... Be careful jimin ssi... 💫 کاپل: کوکمین، یونته، نامجین 💫ژانر: کتبوی...