▪︎|part 9|▪︎

2.1K 362 24
                                    

منطقه متروکه کارایکارسونگ پر از ومپایرای مرتد بود که به هیچ چیز پایبند نبودند و نمیشد قانعشون کرد،  اوکی از من پیروی کنید و به حرفم گوش کنید.

تنها کاری که از دستم بر میومد یه قرار داد بود که میدونسن اگه بهش پایبند نباشن خیلی نمیشه که قلبشونو بدم سگ بخورهه.

جیمین صندلی عقب نشسته بود و از تو آیینه نگاهی بهش انداختم هر چی بیشتر به اونجا نزدیک میشدیم بیشتر تو خودش جمع میشد.

جی هوپ با صدا آدامسشو میجویید و بیخیال دنیا بود و این خیلی رو اعصاب بود.

ماشینو یه گوشه پارک کردم و منو جی هوپ سریع پیاده شدیم، جیمین هم با اعتماد به نفسی که فقط ظاهری بود همراهمون شد.

به همراه نیروهامون تقریبا کارایکارسونگ رو روبیدیم اما هیچ اثری نه از بوی پیچیده شده تو خونه بود نه از کسی که حتی روحشم خبر داشته باشه از این داستانکلافه و عصبی از اونجا زدیم بیرون

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

به همراه نیروهامون تقریبا کارایکارسونگ رو روبیدیم اما هیچ اثری نه از بوی پیچیده شده تو خونه بود نه از کسی که حتی روحشم خبر داشته باشه از این داستان
کلافه و عصبی از اونجا زدیم بیرون.

جیمین عین اسفند رو آتیش بود ، کلافه بود ، انگار جیمین واقعا یه تیکه از وجودشو گم کرده بود.

داشتم با گوش حرف میزدم تا ببینم خبری از ساحره های فاکس هست یا نه که یکی از پشت بغلم کرد...

(مین یونگی)
لیسا با خونسردی کامل درو باز کرد بچ ترین ومپایر شهر بود ، از کثافت کاریاش خوووب با خبر بودم
اما مدرکی نداشم که بکشمش.

حالم خوب نبود، دیگه خون عطشمو رفع نمیکرد ، مغزم کار نمیکرد،

جلو چشام فقط تهیونگ بود و تهیونگ بود و تهیونگ...
جنده وارانه با نامجون لاس میزد و نامجون کلافه بود.

خونشو گشتم، اون تعجب نکرد انگار خبر داشت اما هیچ اثری از تهیونگ نبودو من بهم ریخته بودم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


خونشو گشتم، اون تعجب نکرد انگار خبر داشت اما هیچ اثری از تهیونگ نبودو من بهم ریخته بودم.

اومم از در برم بیرون که گوشیم زنگ زد و از ساحره ها خبر اومد که جنی اونجا بوده ، این یعنی کار لیساس ، وقتی دست راستش تو دارک ورلد بوده.

رفتم دستمو کردم تو قلبش، رنگش پرید داشتم.

میکشمش بیرون، بدون اینکه چیزی بگم که خودش گفت : اوکی اوکی شوگا اروم باش تو زیر زمینه فقط دو تا دورش گرگینس بوشو حس نمیکنی.

و من قلبشو از سینش کشیدم بیرون...

حتی لیاقت نجس شدن دستمو نداشت.

افتاد زمین  و کف کفشمو گذاشتم رو سرشو و زیر پام له کردم.

حتی دیگه معلوم نمیشد این جسد کدوم آشغالیه.

عصبانیتم که خالی شد و به خودم اومدم و رفتم پایین  که دیدم تو تایمی که من در حال تخیله خودم بودم...
▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
شوگاجان وحشی نشو خاله

bailemosWhere stories live. Discover now