▪︎|part 7|▪︎

2.7K 446 38
                                    

گفت: مگه تو با گربه هورنیت میزاری کسی تو این خونه بخوابه؟
حواست هست که ما ومپایریم و از یه انسان ده برابر بهتر میشنویم لعنتی؟؟؟
تو عوضی بوی گربه خیس هورنی با اسانس خون شیرین توی خونه راه انداختی...

اینارو تقریبا داشت فریاد میزد، ادامه داد:
جی هوپ عوضی رفت یه دختریو پیدا کن جر بده بعدم خونشو تا مرز بی هوشی کوفت کنه، من اینجا موندم چون مجبور بودم ، چون هر لحظه ممکنه خطری تهیونگو تهدید کنه و من انقدر گستاخ نیستم مثل تو که تو دیدار دوم جرش بدم.

یهو از پشتم یکی گفت: این از گستاخی نیس، از جرئته و کاش تو داشتی. تو حتی باهام چهارتا کلمه حرف نزدی... حالا ادعا داری اینکه الان کسیو جر نمیدی به خاطر منه؟

برگشتم به سمتش دیدم تهیونگه با چشمای قرمز اما نه از گریه ها ،

گفت: کوکی مسکن میخوام ، قوی سرم داره میترکه و تو هم بدخوابم کردی...

شیر و عسلم و برداشتم و یه لیوانم برای اون درست کردم دوتا مسکن هم از قوطی در اوردم، به جای خالی تهیونگ نگاه کردم، رفتم بود.

شیر عسلشو با قرص گذاشتم تو سینی ، خواستم براش ببرم که یونگی بازومو گرفت و گفت: بزارش رو میز خودم براش میبرم.

منم شونه با بی تفاوتی بالا انداختن و رفتم پیش پیشی خودم، اروم بغلش کردم و گفتم: پاشو اینارو بخور پیشی بعد تا صبح راحت بخواب، نمیخوام صبح با درد بیدار شی.

اونم با غر غر البته یه لبخند شیرین که انگار این توجهام به دلش نشسته ، ماگ شیرعسلشو با اون دستای کوچیکش تو دست گرفت و تا ته با مسکنش خورد و بعدش خودشو انداخت تو بغلم و خیلی اروم لب زد:برا امشب مرسی!!!

چشمام ستاره بارون شد.

(مین یونگی)

در زدم که اروم جواب داد: بیا تو کوکی
رفتم تو اتاق چشماشو با چشم بند پوشونده بود و رو تخت دراز کشیده بود.

کنارش نشستم و ماگ شیرعسل و با مسکن دستش دادم.

داشت مینوشید که نمیدونم چرا ناخوداگاه رفتم اونور تخت، و کنارش دراز کشیدم.

چی بهم این فرمانو داد چی منو کشید چیییی؟؟؟؟

ماگو رو پاتختی گذاشت، اومد بخوابه که به سمت خودم کشیدمش و پرت شد تو بغلم!!

اعتراضی نکرد و سرشو گذاشت رو سینم...

اروم گفتم: یعنی با اینکه کوکی اینجوری بغلت کنه مشکلی نداری؟

با خنده جواب داد: با بغل کردم کوکی که مشکل ندارم اما یادت نره درسته که اندازه ومپایر اصیل نیستم اما از فاصله کم بویایی فوق العاده ای دارم، از وقتی وارد شدی فهمیدم رئییس کارخونه تولید مشروبی...

لبخند رضایتی زدم و حس کردم نفساش منظم شد.

ما که مفهوم خواب رو نمیدونیم اما میتونم تا صبح جا کتاب خوندن و دنبال این خلاف کار و اون قانون شکن برم چهره یه پیشی لعنتیو نگاه کنم...

(جونگ کوک)

نمیدونم چقدر نگاش کردم، چقدر گذشت، چقدر به دیشب ،به منو این موجود لعنتی که تو بغلمه فکر کردم،که صبح شد و اون چشاشو باز کرد.

انگار که طول کشید یادش بیاد چی شده یهو خجالت کشید و سرشو توی گردنم قایم کرد.

گفتم: آرههه سلام صبح توام بخیر!!

هیچی نگفت که ادامه دادم: حالت خوبه، خیلی اذیت شدی؟

نوچی گفت که بغلش کردم بردمش تو حمام ، خواستم لختش کنم که نذاشت ک گفت : خودم میتونم ، میشه بری بیرون.

با لحن بد جنسی جواب دادم: میشه، اما نمیرم.

لپه نرمشو کشیدم ، خجالتی من...

یه دوش دوتایی گرفتیم با کلی خجالتای اونو اذیتای من، بعد خشکش کردن و اون رفت تا لباسی از کلازتم انتخاب کنه و بپوشه تا من خودمو خشک کنم؛

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

یه دوش دوتایی گرفتیم با کلی خجالتای اونو اذیتای من، بعد خشکش کردن و اون رفت تا لباسی از کلازتم انتخاب کنه و بپوشه تا من خودمو خشک کنم؛

که صدای فریاد یونگی که داشت صدام میکرد اومد.

با حوله رفتم بیرون و گفتم: چی شد؟ چته ؟ گربه گازت گرفته؟

با بی حوصلگی گفت: بپوش بریم ، به خونایی که قرار بود امروز برسه حمله کردن، وقت جر دادنه...

▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
آره دیه...

bailemosTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang