04

437 90 59
                                    




بعد از شبی که تو drunk tank گذروندن ،هری از لیام خواست به کلوب بره و با وجود اینکه اونجا بسته بود کت و گوشی هری رو بهش برگردوند.

هری و لویی بعد از اون دعوا همه دیگه رو ندیدن چون لویی خیلی کار داشت و مشغول تمرین کردن بود . قرار بود که آخر این هفته واسه بازی صعود یک چهار نهایی برن لوییزانا .

این به این معنی بود که دانشگاه قراره خیلی خلوت شه چون تموم پسرای خونه گروهی و نیمی از کلوب دخترا شهر رو برای مسابقه ترک کرده بودن . ( به جززین و دو نفر دیگه )

دوروز قبل از رفتن به لوییزانا ، چهارشنبه بود و لیام به خوابگاه اومده بود همش لبخند میزد.

هری لپتاپشو بست و ازش پرسید : " واسه چی هی لبخند میزنی ؟ "

" لطفا ازم متنفرنباش "

" اوه مای گاد ، چیکار کردی ؟ "

" خب ، تو میدونی که جاشوا عکاس تیم به خاطر شرکت نکردن تو کلاسها اخراج شد ؟ "

" اوه ، آره ؟ "

" خب ، مربی گفت ما به یه عکاس نیاز داریم تا آخر هفته باهامون بیاد و واسه مقاله و روزنامه چندتا عکس ازمون بگیره "

" نه "

" هری "

" نه ، لطفا هم اینو بهم نگو چون دوربین نداشتم و نتونستم بخرمش تو کلاسای عکاسی ثبت نام کردم و الان اومدم و روانشناسی بخونم "

" خب شاید - لطفا بیا ، خوش میگذره ، اونجا بهت اتاق میدن تمام هزینه هاتم پرداخت میشه و بعدشم میتونی بعد بردن بازی با ما بیای پارتی "

" و اگه باختیم چی ؟ "

" نمیتونیم اصلا به همچین چیزی فکر کنیم ، اگه نبریم نمیتونیم کاپ مسابقات رو ببریم ، بیا دیگه هری ، لطفا "

هری گفت : " باشه باشه "

" آره ، تو بهترینی ، من فردا به مربی خبر میدم، جمعه ساعت 10 صبح میریم تا ساعت 6 برای شام هتل باشیم "

" حتما "

لیام میخواست دوش بگیره ولی هری صداش زد .

" بله ؟ "

" بعد از برد تیم تموم نوشیدنی های پارتی رو تو باید برام بخری "

" قبوله "

هری لبخند زد و لپ تاپشو باز کرد تا مقاله روانشناسی کلاس101 هفته آینده ش رو شروع کند، چون آخر هفته نمیتونست روش کار کنه.

_________________

روز جمعه هری با تکونای لیام از خواب بیدار شد.

" ساعت چنده ؟ "

" هفت و نیم ، پاشو باید وسایلتو جمع کنی "

You're An Asshole (But I Love You)Where stories live. Discover now