09

448 77 2
                                    

در کمال تعجب، هری با سر درد یا پوشیده از استفراغ لویی از خواب بیدار نشد. با این حال جوری بیدار شد که دید لویی کنارش خوابیده پاشو رو روی پای هری انداخته و سرشو توی سینش گذاشته بود.


هری سعی کرد دور بشه، اما حتی کوچکترین حرکتی باعث می شد تا لویی اخم کند و خودشو بهش نزدیکتر کنه.


از بلند شدن منصرف شد و تصمیم گرفت سعی کنه کمی بیشتر بخوابه. به هر حال ممکن بیشتر استراحت میکرد.


________________


وقتی دوباره از خواب بیدار شد، لویی رفته بود و جای خالیشو روی ملافه ها و سینه ی هری گذاشته بود. هری از روی تخت بلند شد و به سمت دستشویی رفت تا بتونه مسواک بزنه و لباساشو عوض کنه ، حس میکرد بو گرفتن . 


نصف پسرا رو توی آشپزخونه  و نشیمن دید ، هر کدوم داشتن یه چیز میخوردن و هری یکی خمار تر از اون یکی بود.

هری پشت میز کنار لویی که داشت سریال میخورد نشست و یکم قهوه واسه خودش ریخت و از لویی یه کاسه سریال درخواست کرد.

لویی برای اینکه یه حرفی زده باشه و سکوت رو بشکنه ازش پرسید : " برای تعطیلات زمستونی چیکار میکنی ؟"

"هوم ... نمیدونم. احتمالاً  اینجا بمونم ...میدونی. منظورم اینه که نمیدونم دیشب که در مورد مادرم باهات حرف زدم رو یادت میاد یا نه - "

" یادم میاد ، مشکلی نیست "

هری نفس راحتی کشید و گفت : " ممنون ، تو چیکار میکنی ؟ "

" میرم دانکستر مامانم چند وقت پیش دوقولو ها رو به دنیا  آورده و من ندیدمشون ، خداروشکر که نوامبر به دنیا اومدن والا  جای منو میدزدیدن "

" چرا ؟ "

" خب اونا نوامبر به دنیا اومدن و من جشن کریسمس - "

هری جا خورد : " کمتر از یه هفته دیگه تولدته ؟ "

" آره "

" و قرار نیست واسه تولد 21 سالگیت یه پارتی بزرگ برگزار کنی ؟ "

گفت : "  نه متاسفانه ، نمیگیرم ، احتمالا باید تو خونه شیر دادن مادرم به دوقولوهارو نگاه کنم " هری از حرف لویی به شدت خندید.

لویی ادامه داد : " البته احتمالا شب سال نو رو با دوستام نوشیدنی بخورم ، خیلی وقتم هست که ندیدمشون. "

هری موضوع رو عوض کرد و داشت فکر میکرد شب سال نو تو فلوریدا تنهایی باید چیکار کنه . سال گذشته با نیک و دوستاش به LA رفته بود . البته با خواهرش جما هم از طریق اسکایپ حرف میزنه . مسلما خونه رفتن تو برنامش نبود .

You're An Asshole (But I Love You)Onde histórias criam vida. Descubra agora