لویی یک ماه بعد از هری پرسید : " برای جشن فارغ التحصیلی من میای ؟ "اونا تووالمارت مشغول خرید نوشیدنی، سیگار و تنقلات برای مهمونی کوچیکی بودن که قرار بود بعداً عصر همان روز تو خونه برادران برگزار بشه بودن .
این فکر لویی بود که بچه ها رو دور هم جمع کنه ، هری و لیام و دوستایی که شب قبل فارغ التحصیل شده بود.
" تو میخوای من بیام ؟ "
لویی جوابشو با سوال داد : " میخوای بیای ؟ " هری به این مدل حرف زدنش عادت کرده بود.
اونا به طور رسمی باهم نبودن ، ولی تو یه ماه گذشته هیچ روزی نشده بود که از هم جدا باشن . این یه ماه شامل خوابیدن های بیگناه ( البته نه چندان معصومانه ) کنار هم و ده بار سکس عالی ، چندتا قرار و گرفتن دست هم دیگه این ور و اون ور و توی دانشگاه بود .
اونا کل هفته ی قبل رو باهم درس خوندن و مطمئن بودن که لویی همه رو قبول میشه . ( هری هم که اصلا لازم به پرسیدن نیست )
" البته که میام . پارسال برای جشن فارغ التحصیلی نیک - "
لویی یه شیشه وودکا از قفسه برداشت و با غرغر گفت : " نمیخوام بشنوم که از جشن فارغ التحصیلی دوست پسرت تو سال قبل برام بگی "
" تو نزدیک ترین فرد تو این دوسال هستی که به عنوان دوس پسرممکنه داشته باشم ، بیخیال اون شو "
لویی لبخند زد اما به هری نگاه نکرد و بطری رو تو سبدی که هری حملش میکرد گذاشت .
" وقتی من رفتم چیکار میکنی ؟ میخوای به همه پسرایی که میان بگی ما همو تو بالکون به فاک میدادیم ؟ "
شکم هری پیچ خورد. تا حدودیی به دلیل صحبت های بی ادبی لویی، که بدون هیچ خجالتی تو عموم بیانش میکنه و بخشیش هم به دلیل اینکه یادش اومد که چهار روز دیگه لویی واسه همیشه میره . یه قاره ی دیگه !
دوتا بطری آب برداشت و توی سبد گذاشت و با شوخی گفت : " باید در موردش فکر کنم "
لویی یکی از بطری هارو از سبد برداشت یه شیشه جین سرجاش گذاشت و گفت : " چرا وقتی میتونیم یه بطری جین یه بطری آب داشته باشیم دوتا آب بر میداری ؟ "
" چرا وقتی میتونیم با کبد سالم زندگی کنیم ، مسمومیت الکی و ریه و کبد از کار افتاده رو انتخاب کنیم ؟ "
هری دوباره بطری آب رو داخل سبد گذاشت ولی گذاشت شیشه جین هم بمونه.
وقتایی که کل کل میکردن رو دوست داشت . عاشق لویی بود و تقریبا هرروز بهش میگفت . درسته وقتی تو اعماق هم ضربه میزدن و وسط به فاک دادن بود میگفت ولی همیشه راست میگفت .
![](https://img.wattpad.com/cover/267391631-288-k324008.jpg)
YOU ARE READING
You're An Asshole (But I Love You)
Fanfictionلویی یه پسر عصبی و خشمگینه که اعتیاد به الکل داره و نمیدونه میخواد با زندگیش چیکار کنه ، هری دانشجوی رشته ی روانشناسیه که همیشه از لویی مراقبت می کنه و این چیزی بود که لویی نمیخواست، اما واقعاً بهش نیاز داره . این فنفیکش ترجمه ی از اکانت @smileyou...