15

432 72 40
                                    




" هری "

" نه "

" هری "

"نه "

"هری"

لویی از روی سینه هری بدون اینکه چشماشو باز کنه گفت : " اون گفت نه ، لیام قبل از اینکه بلند شم و بهت لگد بزنم برو پی کارت"

لیام بهش گفت : " اگه قدت اینقد نبود و در حالی که هری رو لخت نوازش میکنی نبودی حتما ازت میترسیدم " لویی لبخند دندون نمایی بهش زد.

این حرف لیام باعث شد هری بخنده و چشماشو با دستش بماله .

" اوه الان که هردوتاتون بیدار شدین ؟ عالیه، گوش کنید . الان باید هردو بلند شین و وسایلتونو جمع کنین چون سه ساعت دیگه یه اتوبوس میاد که نباید از دستش بدیم "

لویی ناله کرد و قبل از اینکه هری برای نشستن بلند شه ، بوسه ای به سینه هری زد . لیام اونا رو تنها گذاشت تا بتونن کاراشونو انجام بدن و وسایلشونو جمع کنن ، اما قبل از بیرون رفتن داد زد " کارای سکسی تونو بزارین واسه بعد "

لویی بلند شد تا شورتشو بپوشه و گفت : " چرا هر وقت تنها میشیم همه فکر میکنن داریم همو به فاک میدیم ؟ "

" چون تو نمیتونی در برابر من مقاومت کنی "

لویی خندید و گفت : " آره ، شایدم برعکس باشه "

هری از روی تخت بلند شد تا بره بیرون و وسایلشو جمع کنه ، قبل رفتن لویی رو از پشت سر بوسید و باسنشو اسپنک کرد.

یک ساعت بعد همه همدیگه رو تو لابی دیدن ، با چمدان های بسته شده و کاورای لباس و چهره های غمگین .

بعد از تحویل دادن کلید ها ، سی دقیقه طول کشید تا اتوبوس اومد . هری هنوز فرصت نکرده بود از لویی برای قراری که توی پاناما گذاشته بودن بپرسه .

________________

هری مجبور تا دوهفته دیگه هم بعد از تعطیلات ازش سوالی نپرسه چون جام مسابقات کالج USA برگذار میشد . فقط لویی رو چندبار تو کلاس و استارباکس قبل از تمرینشدی ، دوبارم تو زمین موقع مسابقه ، یه بار هم وقتی کل تیم برای جشن پیروزی نیمه نهایی به محل کارش اومده بودن .

در تمام این اوقات لویی به هری لبخند میزد یا بهش چشمک میزد ، با این وجود هری روشو ازش بر میگردوند، اون واقعا ناراحت بود و آسیب دیده بود.

بعد از ظهر شنبه که هری قرار بود از فینال عکس بگیره، دوربینشو دور گردنش آویزون کرد، تلفنشو چک کرد و وارد رختکن شد. تو تمام دفعات دیگه ای که اون تو رختکن تیم بود ، لویی هیچ جا دیده نمی شد چون او یا داشت دوش می گرفت، یا توی دفتر کارمربی باهاش صحبت می کرد، یا توی زمین در حال تمرین و گرم شدن بود .

بهر حال این بار، لویی روی نیمکت مقابل کمدش نشسته بود و در حالی که لیام داشت تو گوشش در مورد چیزی صحبت می کزد ، داشت سعی میکرد بند کفشاشو ببنده .

You're An Asshole (But I Love You)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora