هری صبح روز بد در حالی لویی پشتش خواب بود و نایل داد میزد از خواب بیدار شد . بعد از چند ثانیه یادش اومد که امروز صبح روزیه که قراره عازم پاناما سیتی بشن." اتوبوس یه ساعت دیگه حرکت میکنه اگه نمیخواین جا بمونین و مجبور شین پیاده بیاین یا صددلار پول بلیط هواپیما بدین ، کونتونو تکون بدین و بیدار شین "
هری ناله کرد و از تخت بلند شد ، دستشو تو موهاش کشید و مرتبشون کرد . لویی هنوز دلش نمیخواست از تخت بلند شه هری از اتاق بیرون اومد و به سمت خوابگاهش رفت تا جمع کردن وسایلشو تموم کنه.
بعد از تموم شدن کارش نایل باهاش تماس گرفت و گفت تا دو دقیقه دیگه کنار خیابون باشه تا سوار تاکسی که برای رفتن به محل اتوبوس گرفتن بشه .
هری با عجله چمدانشو بست و قبل از رفتن به سمت آسانسور مطمئن شد که درو دوبار قفل کرده یا نه.
وقتی رسید تاکسی اونجا وایساده بود ، نایل و باربارا و برایان تو اون ماشین بودن . وقتی به پارکینگ رسیدن اتوبوس هنوز نرسیده بود اما همه اونایی که قرار بود باهاشون برن با چمدون و کیفای سنگین اونجا جمع شده بودن .
همه مشغول حرف زدن بودن ، مشخص بود که برای سفر و هفته ای که پیش رو داشتن هیجان زده بودن ، هری وقتی لویی رو دید نتونست لبخند نزنه.
لویی جمعی که باهاشون حرف میزد رو ترک کرد و با لبخند به سمت هری که بهش لبخند میزد اومد.
" فرفری برای تعطیلات هیجان زده ای ؟ "
" ااااوهوم ، توچی ؟ "
" خیلی ، منتظر مشروب و خانومای اونجام "
صورت هری ناراحت شد و لویی متوجهش شد .
" چرا صورتت اینجوری شد ؟ "
هری شونه بالا انداخت : " بدون دلیل. فقط ... ولش کن ."
" بیخیال ، زود باش بگو ، همین الان ، منو کنجکاوکردی "
هری میخواست دهنشو باز کنه که حرف بزنه ، نمیدونست چجوری به لویی بگه دوست نداره دخترای دیگه رو تو اتاقی که اونم هست به فاک بده . اما خوشبختانه اتوبوس اومد وهمه مشغول بارگیری و گذاشتن چمدوناشون توی اتوبوس شدن.
اتوبوس کوچیک بود و فقط برای 20 نفر جا داشت ، هری میخواست تنها بشینه ولی دیو با لبخند کنارش نشست .
هری بهش سلام کرد ، نمیدونست باید از توجهی که دیو بهش میکرد ممنون باشه یا نه . هری وقتی دید لویی برنامه برای کنار اون نشستن نداره ترجیح داد با شخص دیگه ای وقتشو بگذرونه و دیو خوشتیپ و قد بلند بود ( تقریباً همقد هری ) ، نیازی به گفتن نیست ولی چشمای آبی و موهای بلوند داشت .
و همچنین خیلی خوش برخورد و گاهی اوقاتم بامزه و شوخ میشد . بنابراین هری این موقعیت رو یه جور پیروزی میدونست.
VOCÊ ESTÁ LENDO
You're An Asshole (But I Love You)
Fanficلویی یه پسر عصبی و خشمگینه که اعتیاد به الکل داره و نمیدونه میخواد با زندگیش چیکار کنه ، هری دانشجوی رشته ی روانشناسیه که همیشه از لویی مراقبت می کنه و این چیزی بود که لویی نمیخواست، اما واقعاً بهش نیاز داره . این فنفیکش ترجمه ی از اکانت @smileyou...