صبح سردی بود و بکهیون با اینکه پتو داشت میلرزید و مبهوت پسر خوشتیپ روبروش بود که موهای خوشحالتش روی صورتش ریخته بود از سرما جمع شده بود توی خودش...
موهای خودش رو جابه جا کرد و مرتبشون کرد و چشماشو مالید...
بلند شد و پتو رو برداشت و روی پسر قد بلند کشید تا سردش نباشه...
اون دیوونه حتی پتو هم برنداشته بود...
نمیدونست ساعت چنده و چه خبر شد ولی به بیرون پا گذاشت...
تشنگی شدیدی حس میکرد و واقعا به آب نیاز داشت...آروم به سمت بیرون اتاق رفت ...
کوفتگی های روی بدنش اذیتش میکرد...
کار اون جونگین حروم زاده بود و بکهیون از این نمیگذشت مسلما...
خیلی ناراحت بود...چرا هر اتفاقی که براش میفتاد ریشه از جونگین داشت
این باعث میشد که کنترلش رو از دست بده...
خسته بود... و نمیدوسنت باید چیکاار کنه...
هدف داشت؟نه ولی میخواست...میخواست یه انتقام سخت بگیره ولی قدرتی نداشت....هیچ پشتیبانی هم براش نبود...
اروم به سمت یخچال رفت و ساعت رو چک کرد...
۶ صبح بود...
دو ساعت دیگه کلاس داشتن و این...یعنی فاجعه...
باید چیکار میکردن؟
آروم به سمت آشپزخونه رفت تا آب بخوره...
با احساس رفع تشنگی و پایین رفتن اون مایع بی مزه ای که حالا از هر عسلی شیرین تر و خوشمزه تر بود به انتقامش فکر کرد...آیا انتقام هم همینطور شیرین بود؟
باید چیکار میکرد؟
چک کردن اینکه جونگین خونه هست خیلی چیز ترسناکی بود براش...
اون پسر....به شدت از مردی ک توی خونه اش زندگی میکرد میترسید...
مشکل چی بود؟؟
هر لحظه استرس اینو داشت که باهاش روبه رو بشه...
اون دیشب اولین بوسه اش بود...
اولین بوسه اش....
با مرد هرزه ای که هرگز نمیخواستش...
با مردی ک هر شب که نه هر وعده با یه نفر بود و این یعنی بکهیون حتی همین چیز کوچیکم بخاطر جونگین از دست داده بود...
دستی به شونه دردناک و کبود شده اش کشید و به سمت حموم رفت تا دوشی بگیره
با کندن لباساش با کبودی های افتضاحی که روی بدنش بود مواجه شد...
این یکی جبران شدنی بود؟
دستش به جاهای کبود کشید و بغضشو خورد...
کی اینقدر ضعیف شده بود؟
***
حوله رو در حالی که روی موهاش میکشید تا نمشو بگیره به بیرون اومد و با چانیولی که صبحونه رو اماده کرده بود روبه رو شد...
-خوبی؟ چانیول با لبخند مهربونی نگاهش کرد
سرش رو اروم تکون داد...و به نقطه ای خیره شد...
-خ..خوبم
YOU ARE READING
Hallow Hearts
Fanfiction♡○قلب های تو خالی○♡ ژانر:اسمات،پلیسی،رمنس،معمایی، انگست کاپل اصلی:چانبک،کایسو کاپل فرعی:کوکوی،هونهو،یونمین -:اگه...همه چیز اونطوری که نشون میداد نبود...زندگی سختی بود...نه؟ +:نمیدونم...شاید اگه من اون آدم بودم از یه صخره خودمو پرت میکردم... خلاصه: ب...
