عزیزم؟..من دارم میرم یه سر به کارخونه بزنم..تو شاگرد داری امروز؟ که برسونمت آموزشگاه؟
در حالی که جلوی جاکفشی زانو زده بود و داشت کفش سیاه و مردانه اش رو واکس میزد
با صدای بلند خطاب به همسرش پرسید
وقتی صدایی به گوش نرسید
خواست دوباره سوالش رو تکرار کنه..اما بعد با بکهیونی که کوله پشتی سیاهش اش رو روی شونه اش جابه جا میکرد و در عین حال سمت جایی که اون بود ( در خروجی ) میدوید، نفس نفس میزد
و همینطور ساعت سورمه ایی رنگی رو به دندون داشت، روبه رو شد
با دیدن حالت شلخته و صورت زار پسر نتونست خوددار باشه و با صدای بلند زیر خنده زددر حالی که محکم به جاکفشی فلزی میکوبید و صدای بلندی از این برخورد ایجاد میکرد روی زمین خم شد
با زحمت و بریده بریده از دوست پسر حرصی اش پرسید
- چ..چرا..وای خدا..چرا اینجوری شدی بکهیون؟
بک چشم غره ایی کرد و بعد از اینکه تونست وسایلش رو زمین بگزاره و ساعتی رو که به دندون کشیده بود، به مچ دستش ببنده..
عصبانی سعی کرد مانع مشت هایی که چان با حالتی هیستریک به پاش میزد بشه و با صدای بلند داد زد
- خیلی دیرم شده چاننننن..الان به جای اینکه به در و دیوار مشت بزنی مثل آدم برو آماده شوووو..ساعت پنجه میفهمییییی؟
چانیول که سعی میکرد خنده اش رو کنترل کنه در حالی که با دست هاش دهنش رو پوشونده بود سر تکون داد و با لحن قانع کننده ایی گفت
- باشه..باشه..عصبی نشو..واست خوب نیست
تو سر و وضعت رو درست کن تا من میام
میدونی که زود آماده میشم..درضمن..قبل از اینکه جمله اش رو ادامه بده حالت مظلومی به خودش گرفت و لب هاش رو آویزون کرد
- یه چیزی یادت رفته..و باید هر چه سریعتر بهم بدیش..من بخشنده نیستم
بک لبخند محوی زد و لب زد
- خجالت نمیکشه، مرد گنده..
روی پنجهی پاهاش بلند شد و بوسهی محکمی به لب های قلوه اییه همسرش زد
چان هم لبخند بزرگی زد و چشمکی جزابی روانهی بک کرد و سمت اتاق پرواز کرد که بیشتر از این پسرک بی اعصابش رو حرص نده
______________________
- استاد؟!..استاد بیون؟
با شنیدن صدای پسر نوجوون کنارش به خود اومد و با لبخند دستپاچه ایی سمتش برگشت
- چ..چیشده عزیزم؟
پسر با چشم هاش به پیانو روبه رو اش اشاره کرد و گفت
- خوب زدم؟..اشکالی نداشتم؟!
بک سرش رو چند بار به طرفین تکون داد و با صدای گرفته ایی جواب داد
KAMU SEDANG MEMBACA
My dear boy friend
Fiksi Penggemarبکهیون و چانیول زوجی که عاشقانه یکدیگر رو میپرستند اونها زندگی یک سال اشون رو با لحضات به یادماندنی و شادی کنار هم گزروندند ^▪^ اما قرار نیست زندگی همیشه روی خوش به آدم نشون بده و همیشه یه سری مشکلات از نا کجا آباد پیدا میشن و بخت آدم ها رو سیاه میک...