part 12

111 15 24
                                    

" دارم آهنگ on the road بکهیون رو گوش میدم"
---

- سامچون.. ( * تلفظ دایی، در کره )
- بله عزیزم؟
- چیشد که مامان مرد؟
- یاد و خاطرات  اون هنوز در قلبمون زندست  ..
فقط جسمشه که دیگه پیشمون نیست
- پس یعنی اون نمرده؟
- وقتی این حالت پیش بیاد..آدما‌ میگن اون مرده
ولی نباید خودت رو بابتش ناراحت کنی؟
باشه عزیزم؟
- باشه..سمچون اون چه جوری مرد؟
- یه روزی میفهمی..روزی که به زودی فرا میرسه

-------------------------------

*

- کیونگسو لطفاً..ببین من هرگز تو زندگیم از کسی بابت چیزی خواهش نکردم .. ولی دارم اینکارو واسه تو میکنم..لطفا اینجوری بهم بی محلی نکن

- دروغ نگو لوکاس..یادمه چند سال پیش که میخواستی از کره بری بکهیون باهات قهر کرد
و تو یک هفته تمام منتش رو کشیدی باهات حرف بزنه!
- خوب اون فرق داره
لوکاس با لحنی که انگار داره ساده ترین مسئله جهان رو توضیح میده خطاب به چانیول که کنار بکهیون نشسته بود و موهای اون رو نوازش میکرد گفت..
بکهیون با دهانی پر از چیپس ماست و ریحان
در حالی که روی پاهای شوهرش لش کرده بود
کوتاه سر تکون داد و به ادامه خوردنش رسید
انقدر ملچ ملوچ کردنش کیوت بود و دور لبش رو مدام با زبون کوچولو و قرمزش لیس زده بود که
چان از خود بی خود شد
دو طرف صورت دوست پسرش رو گرفت
و با چلوندن لپ هاش لب هانش رو غنچه کرد
و در آخر بعد از بوسه‌ی محکم و با صدایی که ازش گرفت راضی شد عقب بکشه
به هیچ وجه هم توجهی به کریس که با حالت چندشی نگاهش میکرد و تقلا های بکهیونی که انگار میخواد از دست یه هیولا فرار کنه نکرد
- آره دیگه..به هر حال بکهیون فرق داره
کریس هم که برادرته..چانیول هم که شوهر بک عه
منم این وسط تخم مرغم
کریس که از منت کشی های لوکاس خسته شده بود مجالی برای حرف زدن دوباره بهش نداد و با لحن خسته و عصبی ایی نالید
- بس کنید دیگه..مخم رفت
بکی.. یه لیوان آب سرد و یه قرص سر درد واسم میاری؟
- در این حد ادیت شدی که سرت درد گرفت؟
لوکاس با چشم های گرد پرسید و کریس به چپش هم نگرفت که جوابش رو بده
بکهیون بی هیچ حرفی از روی پاهای نه آنچنان نرم دوست پسرش بلند شد
و جلد چیپس نیمه تمومش رو دست لوکاس که پایین مبل نشسته بود داد
به هر حال..لوکاس، هم مثل خودش عاشق چیپس بود..و هم برای بکهیون عزیز..
پس باقیمانده اش به اون میرسید
( گاهی هم به چانیول )
از یخچال پارچ آب رو بیرون آورد و لیوان دستش رو پر کرد..خونه کریس رو حتی از خونه خودش هم بهتر میشناخت پس بی هیچ سوالی بسته قرص سر درد رو از کشو پایین دستش بیرون کشید
و تا خواست قدمی برداره پاش به صندلی چرخ دار کریس برخورد کرد
اون پشتش منتظر بود!
- بک..باید حرف بزنیم
پای راستش رو بالا آورد و کمی مالش داد و بعد رهاش کرد در حالی که پشت میز ناهار خوری مینشست.. با لحنی که کنجکاوی ازش میبارید گفت
- چیه؟..من داشتم قرصت رو میاوردم
کریس صندلی اش رو سمت اون هدایت کرد
وقتی که روبه رو اش قرار گرفت با لحن آرومی گفت
- امروز صبح مامانت بهم زنگ زد
دستان سرد بهترین دوستش رو گرفت و ادامه داد
- گویا به خودت زنگ زده بود ولی جواب ندادی
بک..درسته که بهممون گفته بودی به مامانت راجب بیماریت چیزی نگیم..
ولی وقتی که حتی خواهر و برادرت هم میدونستن این احمقانه به نظر میرسید که مادرت هیچ وقت نفهمه..
اون ازم پرسید تو چه مشکلی داری
میگفت وقتی که باهات تماس تصویری گرفته متوجه لاغر شدن ناگهانی و رنگ پریدگی صورتت شده..اون حتی کبودی های روی بازوت رو تشخیص داده بود
بکهیون با اخم محوی که داشت زمزمه کرد
- تو چی بهش گفتی؟
کریس با درماندگی دستان بک رو محکمتر فشورد
- چی باید میگفتم؟
اگه من نمیگفتم به خواهر و برادرت..به کیونگ..به لوکاس و حتی چانیول زنگ میزد
بهش گفتم آزمایش خون دادی..و..
بکهیون دلواپس حرفش رو قطع کرد و با عجله پرسید
- خب..خب..اون چی گفت؟
- راستش ا..ون.. اون..واکنش خوبی نشون نداد
بعد چند ثانیه قطع کرد..چند دقیقه پیش هم دیدم خواهرت پیام داده، نوشته بود مامانت مجبورشون کرده بیارنش اینجا..الان تو راهن..شاید شب برسن..

My dear boy friendWhere stories live. Discover now