My Lovely Villian 1

518 55 7
                                    

*این اولین فن فیکی هست که مینویسم ممکنه یکمی اشتباهات داشته باشه و به نسبت فن فیک های دیگه خوب نباشه اما خوشحال میشم همراهیم کنید*

(هاکس)
جلوم واستاده بود شوکه شدم به سمتش دویدم و بغلش کردم که یک هو نمیدونم چی شد زیر پام یک چاله باز شد و افتادم توش همه جا تاریک بود ترسیده بودم تقریبا دیگه اشکم داشت در میومد با بغض داد کشیدم:تویاااااااا تویااا من اینجامممم بیا کمکممممممم
ولی هیچ صدایی در پاسخ به درخواستم نیومد حالا دیگه اشکم جاری شده بود ترسیده بودم و سردم بود صدایی شنیدم صدایی که شبیه صدای تویا بود ولی مال تویا نبود چون خیلی خشن بود
صدا:تو خودت خواستی برم یادت نیست؟ نگو نه همون موقع زیر بارون خودت گفتی دیگه من و نمیخوای.
داد کشیدم:اینطور نیستتتتتتتت من ترو با تموم وجودم دوست داشتم ولی درخواست تو از من زیادی بودددددد
دیگه صدایی نیومد و این من بودم که تو تاریکی و تنهایی اون چاله ی سیاه گم شدم.
از خواب پریدم عرق سردی روی تیغه ی ستون فقراتم و صورتم نشسته بود. هوووفففف مثل همیشه کابوس کابوسایی که یادآور گذشته و خاطرات تلخ زندگیم هستن.
هر وقت که با دیدن این کابوس ها از خواب میپرم به خودم میگم که ای کاش وقتی ازم خواست که باهاش برم و همه چی رو ول کنم قبول میکردم اگه این کار و میکردم شاید اصلا اون اتفاق نمیوفتاد.
من که میدونستم دوسم داره. من که کل زندگیم اون بود.
برای آروم تر شدن خودم لیوان آبی ریختم و خوردم و دوباره رو تختم دراز کشیدم به یاد ماموریتی که فردا باید میرفتم افتادم با اینکه حسم بهم میگفت تویا هنوز زندس ولی بازم با این حال دلم میخواست از تمام دشمن ها انتقامش را بگیرم. دلم خیلی براش تنگ شده بود برای همه چیزش بدون اینکه بخوام قطه اشکی از گوشه ی چشمم سرازیر شد و منم جلوشو نگرفتم آروم خودمو لای پر هام چپوندم و سعی کردم بدون فکر به چیزی بخوابم ولی مگه میشد....

با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم. اصلا یادم نبود کی خوابم برد. با فکر به ماموریتی که داشتم سریع از جام بلند شدم و حاضر شدم. بعد از اینکه حاضر شدم از خانه خارج شدم و به سمت دفتر رئیس رفتم تا برای رفتن به این ماموریت آماده بشم
رئیس:هاکس حواست و خیلییی جمع کن این ماموریت خیلی خطرناک میتونه باشه مخصوصا برای تو که قراره زودتر از بقیه بری.
من:باشه
رئیس:ساعت 10 شب حرکت باید بکنی و جوری که ما تخمین زدیم تا ساعت 12 باید رسیده باشی البته اگه بین راه یک دقیقه هم صبر نکنی وقتی رسیدی بهمون اطلاع بده و هر نیم ساعت یک بار هم اعلام وضعیت بکن اگه دشمن ها را دیدی ازشون دوری کن چون تنهایی هیچ کاری نمیتونی انجام بدی فقط مراقب باش که خطایی ازشون سر نزنه اگه دیدی دارن کاری میکنن سریع وارد عمل شو
من:باشه حواسم هست
و بعد از اون همه توصیه ای که بهم کرد همون جا تو دفترش منتظر رسیدن ساعت 10 موندم...

My lovely villanWhere stories live. Discover now