My Lovely Villian 17

270 29 13
                                    

غرق آشپزی کردن بودم که دستی دور کمرم حلقه شد ی کمی ترسیدم و شوکه شدم.
ص ای دابی رو از پشت گوشم شنیدم:اوووممممم داری چی درست میکنی؟
من:برنج سرخ شده با تخم مرغ
دابی هومی گفت و سرش و گذاشت رو شونم و منم به کارم ادامه دادم کنی معذب بودم ولی حس خوبی داشت بعد از چند ثانیه دابی من و چرخوند به سمت خودش و با لبخندی معنا دار نگاهم کرد که ناخداگاه لبخند دندون نمایی زدم که خم شد و گاز نسبتا محکمی از لپم گرفت که آخی گفتم و لبامو آویزون کردن که بدون مکث لباشو گذاشت رو لبام و شروع به بوسیدنم کرد باهاش همکاری کردم.
آروم به سمت دیوار پشتم حرکتم داد و من و بین خودش و دیوار نگه داشت و بوسیدنم و از سر گرفت بعد از اینکه دست از بوسیدنم کشید رفت سراغ گردنم و شروع کرد به بوسیدن و مکیدن مطمئن بودم فردا همه جاهاش کبود میشه ولی مهم نبود با کشیدن زبونش رو گردنم آهی از بین لب هام خارج شد که باعث شد دابی وحشی تر بشه.
یک هو ولم کرد و کمی ازم فاصله گرفت متعجب به کاراش خیره شدم که ناگهان رو هوا معلق شدم ترسیده به تی شرت دابی چنگ زدم که محکم تر گرفتتم و به سمت اتاق خواب رفت و آروم روی تخت گذاشتتم و روم خیمه زد و کارش و از سر گرفت تی شرتمو در آورد و به جون بدنم افتاد هر اینچ از بدنم و با زبون و لب هاش لمس می‌کرد و کیس مارک به جا میزاشت تی شرت خودش رو هم در آورد که چشمم به دیک سفت شدش افتاد کمی خجالت کشیدم که دابی خنده ی تو گلویی کرد و گونمو عمیق بوسید حس خوبی داشت بودن باهاش:)
کل اون شب و با هم مشغول بودیم صبح که بیدار شدم همه ی بدنم به خصوص کمرم درد میکرد به چهره ی غرق در خواب دابی خیره شدم خندم گرفت دیشب خوب وحشی بود و الان مثل بچه های معصوم شده بود ملافه ی تخت و پیچیدم دور خودم و بلند شدم که کمرم تیر بدی کشید آخی گفتم که دابی از جا پرید آروم لب زدم:ععع ببخشید بیدارت کردم
با صدایی که بر اثر خواب دو رگه شده بود گفت:نه مهم نیست خوبی؟ جاییت درد میکنه؟
خجالت کشیدم و گفتم:ی کمی کمرم تیر میکشه ولی خوبم.
دابی لبخندی بهم زد و از رو تخت بلند شد و اومد پیشم و. و دستاش بلندم کرد و گفت:تا حموم میبرمت
هول کرده گفتم:نیازی نیست خودم میتونم برم
بهم توجهی نکرد و تا حموم بردتم و وان را برام آب گرم کرد و با بوسیدن پیشونیم از حموم خارج شد لبخندی به این کاراش زدم و آروم وارد آب شدم.
بعد از دوش گرفتن نسبتا طولانی از حموم خارج شدم و تازه اینجا بود که یادم افتاد لباس ندارم و لباس های دیشبم هم کثیف هستند هومی کشیدم و به سمت کمد لباس های دابی رفتم یکی از هودی هاشو که آبی تیره بود را در آوردم تا بپوشم و چون خیلی گشاد و بلند بود بی خیال شلوار شدم.....

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: May 29, 2021 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

My lovely villanOnde histórias criam vida. Descubra agora