(دابی)
حس میکردم از نزدیکی بهش دیوونه شدم نمیدونم چرا واقعا بهش میخوام بگم کی هستم شاید برای اینکه نیاز داشتم حداقل به یک نفر بگم که من واقعا کی عم.
به سمت پارچ آب روی میز رفتم و برش داشتم و تو یک حرکت رو سرم خالیش کردم آبش یخ بود و باعث شد چشمامو برای چند لحظه ببندم چشمامو که باز کردم قیافه ی سوالی هاکس رو دیدم. بی توجه بهش به کارم ادامه دادم بُلیزم را در آوردم و باهاش کشیدم رو موهام که رنگ مشکی از روش پاک شد و رنگ قرمز موهام مشخص شد چند بار دیگه هم بلیزم را کشیدم رو موهام تا کاملا رنگ ها پاک بشه و بعد دستم را دورم موهام که توی صورتم ریخته بود کشیدم و اون هارو به سمت بالا هدایت کردم و به سمت هاکسی که از تعجب چشم هاش گرد شده بود رفتم و روبه روش رو دوتا زانو هام نشستم و آروم لب زدم:هاکس، من..... تویا عم:).....
(هاکس)
از شوک چیز هایی که دیده بودم و شنیده بودم نمیتونستم حرف بزنم.
اشک تو چشمام جمع شده بود و نمیزاشت درست قیافه ی پسری که جلوم واستاده بود را ببینم. تویا، تویایی که عاشقانه دوسش داشتم دوباره رو به روم بود.
بی اختیار اشک هام سرازیر شدن و لب هام باز شدن به گِله کردن:تویا.. تو.. تو هنوز زنده ای،زنده ای و حتی یک بارم به کسی خبر ندادی... تو زنده بودی و برنگشتی چرا؟ میدونی توی این چند سال چی به من گذشت میدونی هر شب کابوس از دست دادنتو میدیدم خیلی بی انصافی چرا برنگشتی؟من خیلی زیاد دو...
به هق هق افتادم و نتونستم ادامه ی حرفم و بزنم مثل اینکه تویا یا همون دابی نمیدونم باید چی صداش کنم کلافه شده بود چون از جلوم بلند شد و خواست ازم فاصله بگیره که مچ دستشو گرفتم و لا به لای هق هق هام گفتم:ن.. نه دیگه نمی.. زارم ازم جدا.... بش.. شی.
نگاه درمونده ای بهم کرد و اومد کنارم رو تخت نشست و بعد از چند ثانیه تو آغوش گرمی فرو رفتم باورم نمیشد که باز هم تونستم تویا رو ببینم دوباره تونستم لمسش کنم.
بعد از چند دقیقه ی طولانی بالاخره گریم بند اومد:) که تویا من و از خودش جدا کرد و با جدیت گفت:از این قضیه کسی بویی نباید ببره هیچکس خودتم این حرف ها رو همینجا چال میکنی من یه نقشه دارم که دست شیگاروکی نیوفتی چون اون یه نقشه ای داره برات ما باید صحنه سازی کنیم که درگیر شیدم و تو فرار کردی و الانم پا میشی و میری.
نمیخواستم من نمیخواستم برم من تازه پیداش کرده بودم همین هارو به زبون اوردم و گفتم:ولی من نمیخوام برم تویا من تازه پیدات کردم تو تویایی توی....
وسط حرفم پرید و با عصبانیت غرید:من دابی عم دابیییی از لیگ ابر شرور ها تویا مرد، تویا همون موقعی که افتاد دست تبهکارا و کسی دنبالش نیومد مرد.
دوباره اشک به چشم هام اومد چیجوری میتونه بگه کسی دنبالش نیومد چیجورییی؟حداقل به من منی که هر روز بعد از اون تمرین های طاقت فرسا نصف شب ها را با بدنی خسته و ذهنی آشفته میزدم بیرون تا دنبالش بگردم. واقعا عوض شده بود راست میگفت دیگه تویا نبود دابی بود.
ولی این موضوع باعث نمیشد دوسش نداشته باشم میشد؟ هرچی نباشه من کل زندگیمو براش دادم.
خواستم دوباره چیزی بگم که به باز شدن در و وارد شدن نیرو های کمکی از مرکز قهرمان ها نتونستم.
یک هو یاد دابی افتادم که هنوز اینجا بود کنارم.
قهرمان ها داشتن نزدیکمون میشدن که دابی از جاش بلند شد و دورمون را به صورت یک دایره آتیش درست کرد آتیشی که تا سقف هم رفته بود به سمتم اومد و گفت:این آتیش خیلی دوام نمیاره یک سوال ازت میپرسم سریع جواب بده با من میای؟ میای با هم بریم؟
باز هم این سوال، سوالی که گذشتمو تا الان سیاه کرده بود سوالی که باعث شد تویا را از دست بدم.
ولی الان یک فرصت دوباره بهم داده شده پس نباید از دستش بدم من باید باهاش برم. مهم نیست تویا الان تبدیل شده به دابی، دابی ای هزاران نفر را کشته و کلی خرابی به بار آورده مهم نیست که جزو ابر شرور هاس مهم اینه که قلبم فقط برای اون میزنه....اینم از پارت جدیددد امیدوارم خوشتون بیاد(^o^)
*یک توضیح هم درمورد این پارت بدم که چون هنوز انیمه ی مای هیرو آکادمی به صورت کامل نیومده و به صورت دقیق رنگ موهای واقعی دابی را نشون نداده من مجبور شدم با استفاده از یک استدلالی که مادر دابی کوسش یخ بود و موهاش سفید پدرش هم آتیش و موهاش قرمز و دختر و پسرشون که قدرت یخ دارن هر دو موهاشون سفید هست و شوتو هم طرفی که کوسه آتش داره موهاش قرمز و طرفی که کوسه یخ داره موهاش سفید هست و دابی هم چون کوسش آتیشه گفتم موهاشو قرمز بزارم*
YOU ARE READING
My lovely villan
Fanfictionاین داستان درمورد تویا و هاکسِ تویایی که الان به دابی تبدیل شده دابی ای که جزو لیگ تبهکارانه و هاکس هم قهرمان. این دوتا در زمان بچگی عاشق هم بودن و با یه اتفاق همه چی به هم ریخت حالا باید ببینیم که دست روزگار چه سرنوشتی را برای این دوتا انتخاب کرده...