🔥2

1.1K 370 34
                                    

با حس دستایی دور کمرش،سرشو چرخوند و به چانیول که سرشو تو گردنش فرو کرده بودو اروم اروم میبوسیدش،نگاه کرد.
لبخندی زد و سرشو به شونش تکیه داد.
چانیول بعد از اینکه حسابی گردنشو بوسید و گاز گرفت سرشو بلند کرد و تو چشماش خیره شد.
نگاهشو تو اجزای صورتش چرخوند و رو لباش ثابت شد.
سرشو خم کرد و لباشو رو لباش گذاشت.
بکهیون با خم کردن صورتش باهاش همکاری کرد.
دست چان روی باسنش نشست.
+نه یول نیم ساعت دیگه باید دانشگاه باشیم.
-برام مهم نیست.
با صدای بمش زیر گوشش گفت و زیر گوششو مک زد.
بک اهی کشید و دستشو رو صورت چان گذاشت تا متوقفش کنه.
+چانا نکن....اههه نکن...یولا باید بریم...ایییییی
با برخورد محکم سرش با یجایی چشماشو باز کرد.
با دیدن اینکه روی زمین افتاده و پتوش دورشه،تو سر خودش زد.
باز یه خواب دیگه از اون دزد رویاییش دیده بود.
دیگه کم کم داشت دیوونه میشد.
هر شب یه قسمت جدید از درامای عاشقشونو خواب میدید.
دو هفته از روز دزدیه شدنش میگذشت و هنوز نتونسته بود از فکر
چانیول بیرون بیاد.
اون روز بعد از اینکه چانیول خودشو از بوسشون عقب کشیده بود،بدون هیچ حرفی ازش خواهش کرده بود از خونه بره.
از قیافش معلوم بود که تازه فهمیده چه غلطی کرده و آدم دزدیه.
بکهیون از همون اول میدونست که این پسر که به شدت هات بود و اگه تو دانشگاهشون درس میخوند،یکی از همون پسرای بدی میشد که همه چشمشون دنبالشونه،یه معصومیتی خاصی تو چشماشه.
بک معمولا زیاد کراش میزد و اصلا با خودش تعارف نداشت.
ولی کراشش رو اینیکی زیادی طولانی شده بود.
به زور خودشو از لای پتوش نجات داد و بلند شد.
امروز روز اول ترم جدیدش بود و نمیخواست برای دانشگاهش که به زور پدر و مادرشو راضی کرده تا اجازه بدن هنر بخونه.
البته پدرو مادرش فکر میکردن اون داره عکاسی میخونه ولی بک کلاساشو میپیجوند و میرفت تو سالن تئاتر مدرسشونو به تمرینای بچه های رشته بازیگری نگاه میکرد.
بکهیون عاشق بازیگری بود ولی از نظر پدر و مادرش بازیگری شغل حساب نمیشد.
ولی خب اونا خبر نداشتن که بک توی تمام جشنواره های بازیگری شرکت کرده و مقام اورده.
دیگه بین دانشجوهای بازیگری معروف بود.
خیلی از ایده ها رو بک میداد و بقیه ازش استقبال میکردن.
لباساشو پوشید و پایین رفت.
صبحونه ی کوچیکی خورد و از خونه بیرون رفت.
زیر اون درختی که اوندفعه چان دزدیه بودش،ایتاد و نگاهی به زیرش کرد.
واقعا دلش میخواست یه بار دیگه ببینتش.
ادرس خونشو بلد بود ولی چیزی مانع رفتنش میشد.
وارد دانشگاه شد و بعد از پیدا کردن کلاسش،دنبال لوهان گشت.
طبق معمول با دوست پسرش تو حلق هم بودن.
چشماشو چرخوند و سمتشون رفت.
سر لوهانو گرفت و محکم عقب کشید که باعث شد زبونش که بین زبون سهون بود،کشیده بشه و درد بگیره.
*باز چه مرگته اول صبحی عنتر؟
بک چشم غره ای بهش رفت و کنارش نشست.
سرشو رو میزش گذاشت و نگاش کرد.
*باز کراش زدی نه؟
بک فقط سرشو تکون داد.
*دل نیست که حرمسراس...صبح تا شب ادم میره توشو میاد.
بک انگشت وسطشو طرفش گرفت.
*بکن تو...
با شنیدن صدای استادشون،ادامه حرفشو خورد و صاف نشست.
بکهیون هم سرشو بلند کرد ولی با دیدن شخصی که انطرف کلاس نشسته بود،بدون اینکه کنترلی روی خودش داده باشه،بلند داد زد.
+وات د فاک
با صداش همه سمتش برگشتن و استاد با نگاه ناخوانایی نگاش کرد.
بکهیون لبخند زوری زد و عذرخواهی کرد.
استاد با نگاه اخری که بهش انداخت،روشونو برگردوند و درسو شروع کرد.
ولی بکهیون همچنان به اون پسر زل زده بود.
با ارنجش به پهلوی لوهان زد.
+هی لو...این پسرا جدیدن...کین؟
لوهان به جایی که بک اشاره کرده بود نگاه کرد.
*پارک چانیول و کیم جونگین....ورودیای جدید.

〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰

کلاس بالاخره تموم شد ولی نگاه بک تمام مدت روی پسر قد بلندی بود که میخواست تظاهر کنه وجود نداره.
با پس گردنی که خورد دستشو گذاشت رو سرش و بلند شد.
+چه مرگته چرا میزنی؟
*تو چرا اصلا حواست نیست؟استاد دو بار صدات زد جواب ندادی احمق.باز داری دل به کی میدی؟
بک چشماشو چرخوند و سرشو سمت جایی که چانیول و دوستش نشسته
بودن چرخوند.
با ندیدنشون هول شده سریع وسایلش جمع کرد و از کلاس بیرون رفت.
تو راهرو سرک کشید و وقتی پیداشون نکرد،سمت کافه تریای دانشگاه رفت.
چانیول و دوستشو دید که روی میز تنها نشستن.
خواست سمتشون بره ولی با گرفته شدن دستش،برگشت.
×سلام بکی..چه خبرا؟
تا حالا انقدر از دیدن ییشینگ ناراحت نشده بود.
ییشینگ یا لی از دانشجوهای بازیگری بود که تقریبا همه دانشگاه میدونستن چه کراش بزرگی روی بکهیون داره.
+خوبم ..تو چه خبرا؟
با لبخند زوری گفت.
×منم خوبم...ما هفته دیگه اجرا داریم بعد هنوز ایده خوبی به ذهنمون نرسیده که چیکار کنیم..گفتم شاید دوست داشته باشی بیای کمکمون کنی.
با لبخند بزرگی که چال لپشو به نمایش میذاشت گفت.
بکهیون خیلی دلش میخواست مخالفت کنه و بره پیش چانیول ولی نتونست به لی نه بگه.
+خیل خب بریم.
از کافه تریا بیرون رفتن و بکهیون ندید که یه جفت چشم بزرگ تمام حرکات اونو لی رو زیر نظر داشته و وقتی دست لی روی بازشون نشسته،با حرص سرشو برگردونده.

〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰

بعد از اینکه چند تا ایده رو پیشنهاد داد،از سالن تئاتر بیرون اومد.
لی هم پشت سرش بیرون اومد.
×امم...راستش...داشتم به این فکر میکردم...که...دوست داری امشب با هم بریم سینما؟
لی خیلی مظلومانه پرسید و به چشماش زل زد.
بک خواست جواب بده که عطر تلخ اشنایی تو بینیش پیچید.
به کنارش نگاه کرد که دید چانیول از کنارش رد شده.
+لی من الان باید برم...بعدا صحبت میکنیم.
هول هولکی گفت و سمت چان پا تند کرد.
چند بار صداش کرد ولی چان به روی مبارکش نیاورد
یکم قدماشو تند تر برداشت و بهش رسید.
دستشو محکم کشید و برش گردوند.
+مگه کری؟صدات میکنم چرا جواب نمیدی؟
چانیول نگاه ناخوانایی بهش انداخت.
-چی میخوای؟
+چی میخوای؟چی میخوای؟واقعا خیلی پررویی...دو هفته پیش که منو دز...
چانیول سریع دستشو رو دهنش گذاشت و از اون منتطه دورش کرد.
پشت دانشگاه بردش و دستشو بالاخره برداشت.
+اههه....لعنتی چرا جلو دهنمو میگیری؟منگل خر جذاب.
-احمق داشتی وسط دانشگاه داد و بیداد میکردی که دزدیدمت..اخه ادم نرمال همچین کاری میکنه؟
+نه ادم نرمال یکیو میدزده بعد دو هفته بعدش میاد میشه همکلاسیش.
-من از کجا باید احتمال میدادم که از بین این همه ادم و این همه دانشگاه میفتم تو کلاس تو یکی؟
+از خداتم باشه همچین الهه ای تو کلاست باشه...میدونی چند نفر ارزوشونو من یه نگاه بهشون بندازم...همین لی....
حرفش با کوبونده شدنش به دیوار پشتش و قرار گرفتن لبای درشتی که قبلا هم خیلی کوتاه مزشونو چشیده بود،قطع شد.
چانیول لب پایینیشو مک ارومی زد و عقب کشید.
-امشب نرو سینما
بعدشم بدون هیچ حرفی از اونجا رفت و بکهیونو با حسای مختلف تنها گذاشت.
انقدر پر جذبه بود که بک حتی به سینما رفتن هم فکر نکنه.

🔥 Dreamy Kidnapper 🔥Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon