four

600 192 617
                                    

تا چپتر سیزده بخونید لطفا
_________________________________________
Pov. Z
با دقت ماه گرفتگی مسخره روی صورتمو با کرم کاور کردم، لباس ساده پوشیدم و سمت رستوران اقای پین راه میوفتم، و توی راه از شدت استرس برای اینکه کسی متوجه ماه گرفتگیم نشه دل پیچه گرفتم... ولی از اون استرس هیچی تو صورتم مشخص نبود.

من میدونم که اون عضو جدا نشدنیه منه... دیر یا زود باید باهاش کنار بیام ولی سخته!...

____________________________

الان یک هفته اس که توی رستوران اقای پین کار میکنه و رابطش با اقای پین خیلی صمیمی شده....

لویی بهش گفته که اقای پین یه پسر داره ولی زین تو این یک هفته ای که اینجا کار میکنه اونو ندیده...
____________________________
Pov. L
سر کلاس نشستم و به حرف های خانم جانسا، دبیر زیست شناسی گوش میدم.

مدرسه جدیدم دبیر های خوبی داره البته که اقای میلر بهترینشونه!
اونا درس رو خوب توضیح میدن ولی تقریبا همشون یدور راجب اینکه همجنسگرایان نجسن و در جهنم خواهند سوخت و ما با هدایت اونا به راه استریتی باعث خوشحالی خدا میشیم سخنرانی مضخرفی داشتن!...

اگه یروز شجاعتش رو پیدا کنم؛ موقع این سخرانی های مسخرشون بلند میشم و میگم :خفه شید!

پری و کندال دخترای خوبین! شاید در اینده نزدیک البته شاید... بخوام دوستیمون رو صمیمی تر کنم.

ولی در حال حاضر بیشتر کنار لیان و جیدم چون اونا واقعا انسان های فوق العاده ای هستن.

خانم جانسا پایان کلاس رو اعلام میکنه، کولمو روی دوشم میندازم و از کلاس خارج میشم و جی پشت سرم میاد.

و توی راه راجب مشکلات روانی حرف میزنیم ... بحث مورد علاقم!

جی میگه من میتونم روانشناس خوبی بشم ، ولی من باهاش زیاد موافق نیستم!
من عاشق ستاره شناسیم پس... قراره یه ستاره شناس بشم.

جی میگه فعلا نظری راجب شغل ایندش نداره...

از جی خدافظی میکنم ، میخوام برم سمت خونه ولی بطور ناگهانی نظرم عوض میشه و سمت رستوران که میرم

طبیعتا موقع ظهره پس سرشون باید شلوغ باشه، وارد رستوران میشم پسری رو میبینم که تقریبا یکم قدش ازم بلندتره و موهای نقره ای داره و پشت به من وایساده و غر میزنه...

زی:لوییه احمق... چه فکری کرده که نیومده سرکار، خدایا کارام خیلی کمه امروز باید کارای اونم انجام بدم.

هرچی بهش نزدیک تر میشم صداش واضح تر میشه... فکر کنم این همون پسر خاله تریشا ست.

ل:سلام.(سمتم برمیگرده و لبخند میزنه)
زی: سلام.

ل:بابام اینجا نیست؟
زی:نه، یه ربع پیش رفت خونتون.
ل:ممنون.
زی:خواهش میکنم.
__________________________

NyctophileWhere stories live. Discover now