سلاممممممم شهروندان نیکتوفیل 💙🌬️
این یه داستان کوتاه و شیرینه که قراره با نیکتوفیل آپ بشه(خواهر کوچولوی نیک)
خلاصه: لیام یه رنگ فروش بد اخلاقه که از رنگ آبی متنفره و توی به روستا زندگی میکنه ، شاید بگید خب به کجامون؟
اما خب این روستا یجای عجیبیه اونا عاشق رنگ ابین و اونو مقدس میدونن 🤭(بلو مود)
زین؟ زین یه پسر گوگولی و شیرینه که تمام دنیاسش توی سطل رنگ ابیش که مادرش قبل از اینکه اونو بزاره پرورشگاه بهش هدیه داد خلاصه میشه.
پیس پیس بیایید به راز کوچولو بهتون بگم: زینی همچیزو آبی میبینه و پسر من (الان لیام میاد جرم میده) یکی عجیبه! عجیب و شیرین
اینا قراره چجوری همو ببینن؟ با فروشگاه آبیه ما همراه باشیدددد 💙✨
YOU ARE READING
Nyctophile
Fanfiction*اصلا چرا کشتیش؟ _من کی رو کشتم؟ *لیام پین؛ تو زین مالیک و تمام اعضای خانوادت رو کشتی!! _من این کارو کردم؟ چه...خفن! •liam top •dark ⚠️این داستان شامل محتوای دلخراش است