تا چپتر سیزده بخونید لطفا
پری ، کندال و لیام درحال برگشت از اخرین جلسه امتحانشون بودن.
فصل زمستون شروع شده بود، و بمبئی اب و هوای ملایمی داشت، درست مثله بهار!...
مثله اینکه بهار برای اومدن به بمبئی خیلی عجله داره!داشتن از سر کوچه ای رد میشدن که صداهایی که از تو کوچه میومد توجهشون رو جلب کرد!...
لیام انگشت اشارش روی لبهاش گذاشت و رو به اون دوتا دختر لب زد: ساکت باشید!
هرسه گوشاشون رو تیز کرده بودن تا از مکالمات اون دو یا چند نفر سردربیارن!
"مرد نگاه بیحوصله اش رو به زن رو به روش دوخت و گفت:عفریته بی خود اشک نریز ، اشکای تو برای من پول نمیشه! فردا پول تو دستم نباشه اثاثت رو باید از تو جوب جمع کنی!
زن که تلاش میکرد که صداش نلرزه با ترس به اطرافش نگاه کرد و گفت:باشه"لی:این که خاله تریشاست! اینجا چیکار میکنه؟
لیام مرد رو میبینه که داره از تریشا دور میشه، اروم سمت تریشا که گوشه دیوار نشسته و گریه میکنه میره...
لی:خاله تریشا؟ اینجا چیکار میکنی؟زین گفته بود که باید استراحت کنی!
پری بیا اینجا کمکم کن .پری، لیام و کندال با کمک هم یه تاکسی گرفتن تا تریشا رو به خونش ببرن.
تریشا سرشو پایین انداخت و با صدای ارومی گفت :ما تو داراوی زندگی میکنیم.
لیام اون لحظه به یک چیز فکر میکرد، اینکه زین هر صبح این راه طولانی رو پیاده یکبار شب طی میکنه و یکبار صبح
محضه رضای خدا!... لیام حواسش هست که اون حتی تاکسی هم نمیگیره.با صدای پری که ادرس رو به راننده تاکسی میداد فکر کردن به مشکل راه طولانی زین رو به بعد موکول کرد!
کرایه تاکسی رو حساب کردن و پیاده شدن.
کن:خانم تریشا زنگو بزنم؟ یا کلید دارید؟
تریشا کلیدی رو از توی کیف چرمیش که کمی پوسیده شده بود دراورد و گفت:راجر این موقع کار میکنه و دنیا میره سرکارش بیایین تو!لی:اخه....
تری:درسته کرایه خونم عقب افتاده و چیز زیادی برای پذیرایی ندارم، اما میشه دعوت چای من رو قبول کنید؟
اون سه تا بهم دیگه نگاه کردن و وارد خونه کوچیک تریشا و خانوادهاش شدن.یه خونه متوسط با مبلمان قهوهای و یه اتاق خواب و اشپز خونه کوچیک چیزی بود که به اون خونه گرما میبخشید.
پز و کندال روی مبل نشستن و لی روی زمین.
چند دقیقه بعد تریشا با سینی ای که لیوان های چای داغ توش بود برگشت و بهشون پیوست.لیام چای دوست نداشت ولی ناخداگاه یاد حرف ماما لونا افتاد...
"وقتی کسی برات چای میاره بردارش و ازش تشکر کن! شاید اون چای تنها چیزیه که تو خونش داره"
YOU ARE READING
Nyctophile
Fanfiction*اصلا چرا کشتیش؟ _من کی رو کشتم؟ *لیام پین؛ تو زین مالیک و تمام اعضای خانوادت رو کشتی!! _من این کارو کردم؟ چه...خفن! •liam top •dark ⚠️این داستان شامل محتوای دلخراش است