لیام به صندلیه کنارش نگاه کرد زین همونجا بود!اونم داشت به اون پسر بچه نگاه میکرد.
پسربچه کلافه چشمهاش رو چرخوند و گفت:
*اقا میشه بشینم؟لیام از جاش بلند شد، همینجوری که سمت در اتوبوس میرفت فریاد زد:
_نگه دار!!! این لعنتی رو نگه دارید!!!
رانندهی بیچاره هول شد و سریع ترمز کرد ، صدای اعتراض مسافرا در اومد.
راننده برگشت تا چیزی بگه، اما لیام سریع از اوتوبوس پیاده شد و سمت جایی که زین رو دید ، دوید.
اشکالی نداره اگه مردم به اون پسره اشفته با ترحم نگاه کنن.
براش مهم نیست چندبار سکندری میخوره.
میدوید و اشکاش برای ریخته شدن، مسابقه داشتن.
با رسیدن به خیابون مدرسه، با کف دست چشمهاش رو پاک کرد.
نگاه دیگه تار نبود، اما زینم دیگه اونجا نبود.
موهاشو چنگ زد و دور خودش چرخید، با چشمهای سرخ شده سمت اونور خیابون دوید.
با برخورد دوچرخهای بهش، بدنش زمین رو لمس کرد.پری با صدای داد دوچرخهسوار، سمت لیام چرخید.
اسمشو فریاد زد و سمتش دوید، لیام از جاش بلند شد و کف دستشو زیر بینیش مالید، خون رو صورتش پخش شد.
با صدای پری سمتش برگشت، پری رو به روش ایستاد و ناباور صورتشو لمس کرد.
لبای لیام میلرزیدن و مردک چشمهاش ثابت نبود...فقط یه کلمه گفت:
_همش توهم بود؟
پری همونجوری که پوست لبشو میکند، لیام رو سمت جدول هدایت کرد تا روش بشینه.
پز :لیام چی شده؟
اون پسر، تو بی دفاع ترین حالت خودش بود، اروم لب زد:
_دیگه چجوری نفس بکشم؟
پری؟با حس خیس شدن پوستش سرشو بالا گرفت. پری درحالی که با دستمال مرطوب صورتشو پاک کرد.
لیام سرشو پایین انداخت و اروم زمزمه کرد:
_من بهت دروغ گفتم.منو لیام هیچوقت باهم نبودیم!حرکت دست پری، فقط یک لحظه متوقف شد ، پری سر لیام رو با دست بالا گرفت و گفت:
«ادما بعد از سه صبح دروغ نمیگن!
تو دروغ نگفتی».لیام لب پایینش رو جوری گاز گرفت که طعم خون تو دهنش پخش شد.
دونه های درشت اشک از چشمهای سرخش پایین میومدن. چند ثانیه چشمهاش رو بست.
"گردنبند"
سریع دست پری رو پس زد، فوری از جاش پرید و سمت خونه دوید و به صدای پری که اسمشو فریاد میزد توجه نکرد.
YOU ARE READING
Nyctophile
Fanfiction*اصلا چرا کشتیش؟ _من کی رو کشتم؟ *لیام پین؛ تو زین مالیک و تمام اعضای خانوادت رو کشتی!! _من این کارو کردم؟ چه...خفن! •liam top •dark ⚠️این داستان شامل محتوای دلخراش است