Eighteen

454 130 867
                                    


درو میبنده. هنوز به خیابون نرسیده که راه رفته رو برمیگرده ، برمیگرده چون نمیتونه جلوی فکرایی که تو ذهنش به پرواز درمیان رو بگیره!

"اگه اوردز کنه چی؟" "اگه شیشه خوردهای رو زمین برن تو دست و پاش چی؟"

و هزاران اگه دیگه...

ته دلش دوست داشت پیش اون پسر بمونه و مراقبش باشه و این افکار فقط اونو روی تصمیمش مسمم تر میکنن!

نگاهی به اطراف انداخت، با ندیدن مزاحم دستشو بلند کرد و بالای در رسوند. ماهیچه‌ها و پوستش بخاطر کش اومدن بیش از حد کمی درد میکردن.

پاشو روی میله‌ی در گذاشت و خودشو بالا کشید.
با فرود اومدنش توی حیاط خونه، درد خفیفی توی کف پاش و زانوش احساس کرد.

با پیچیدن صدای زنگ توی خونه ، خودشو از اتاق کشون کشون روی زمین کشید.

جاش : آخ..هیس این چیه بود دیگه!

کف دستشو جلوی صورتش بالا آورد و نگاهی به خونریزیه جزئی دستش نگاه کرد و همزمان فریاد زد:

الان میام ، الان میام!!

دست سالمش رو تیکه گاه کرد و از جا بلند شد و سمت در رفت. با دیدن موهای قهوه‌ای طلاییِ لیام از چشمی در فوری درو باز کرد.

لیام با لبخند زیبایی ابروشو بالا داد و دستشو تکون داد.

_هی ، بازم منم!

جاشوا تک خنده‌ای کرد و ناباور لب زد: تو..برگشتی؟

_اره ، بخاطر تو.

جاش : بخاطر من؟

لیام بیخیال شونه‌اش رو بالا انداخت و گفت:
خب، اره! دلم طاقت نیاورد تنهات بزارم.

لیام دستشو نوازش وار روی بازوی پسر کشید و وارد خونه شد.

_دستت چی شده؟

جاشوا درحالیکه چشمهاش رو با دست فشار میداد گفت : شیشه خورده!

لیام سرشو تکون داد و سوییشرتش رو ، روی مبل انداخت.

_تو الان هم خسته‌ای هم های شدی ، برو بخواب منم اینجاها رو تمیز کنم. یچیزیم درست کنم بخوریم.

جاشوا دستشو روی کمر لیام گذاشت و با لحن نگرانی گفت: اما ، بابات چ...

لیام انگشت سبابه‌اش رو ، روی لب پسر گذاشت و گفت: مگه من چندبار قراره زندگی کنم که همه‌ش رو هم باید با ترس از جف سر کنم ؟

جاشوا دستشو رو مچ دست لیام گذاشت و گفت:
ببین من فقط؛ دلم نمیخواد تو این رابطه آسیب ببینی!

لیام لبخند زد و بوسه‌ی سریعی به لب های جاشوا زد و اونو سمت اتاقش برد.

اونو روی تخت خوابوند و محلافه رو ، روی پیکر کشیده ، ظریف و مردونه‌ی پسر کشید.

NyctophileWhere stories live. Discover now