"Part 4"

603 222 236
                                    


"چی!؟ نه!"

با عصبانیت می‌گم و مشتمو روی میز می‌کوبم.

"آروم باش و صداتو برای من بلند نکن."

نفس عمیقی می‌کشم، آروم موندن توی این شرایط‌ به هیچ عنوان کار ساده ای نیست

"این به صلاح خودته.تو بچه نیستی، بیست و دو سالت شده. کی می‌خوای به یکنواختی زندگی مزخرفت پایان بدی؟ من بدون فکر کردن تصمیم نمیگیرم هرولد"

"بله ولی بد نبود اگر که نظر من رو هم میپرسیدید!از اونجایی که من بچه نیستم و این زندگی منه!"

نفسمو با خشم بیرون میدم و سرمو پایین می‌ندازم، چرا باید به جای من تصمیم بگیرن؟ اختیار زندگی‌ای که میگن مال منه رو ندارم؟

"یک‌ماه دیگه"

یادآوری می‌کنه.

"من حتی اون دخترو از نزدیک ندیدم..صبر کن..من حتی اسمش رو هم نمی‌دونم!"

چند قدم نزدیکتر میاد و دستشو روی شونه‌ام میذاره، با همون لحن آروم همیشگیش زمزمه می‌کنه

"اگه تعجب کردی و عصبانی شدی بهت حق میدم، کاملا حق داری، ولی داری عمرت رو تلف میکنی. می‌دونم می‌خوای شروع کنی به اراجیف بافتن که نمیتونی با کسی که حتی ندیدیش و حسی بهش نداری ازدواج کنی اما باور کن بعدش همه چی خوب پیش میره، تو عاشقش میشی و زندگی خوبی خواهید داشت. فقط اگه دست از لجبازی کردنات برداری."

آه میکشم و دستش رو از روی شونم کنار می‌زنم.
کاملا آگاهم این کار تا چه حد عصبانیش می‌کنه.

"من عاشقش میشم چونکه شما اینو می‌خواید؟احساسات با اجبار شکل نمی‌گیرن پدر. عشق، اکتسابی نیست!
با تمام احترامی که براتون قائلم ولی باید بگم که-"

"تو عصبانیت حرفی نزن و کاری نکن که بعدا ازش پشیمون شی."

لعنت. پشیمون نمیشم! من پشیمون نمیشم!از هرچیم توی زندگیم مطمئن نباشم از این مطمئنم، نمیخوام با تن دادن به یه تصمیم احمقانه دو نفرو بدبخت کنم. وضعم قطعا از این بدتر میشه.

افکارم در عرض چندثانیه از ذهنم عبور می‌کنن..من جرئتشو دارم.من بچه نیستم.

"من ازدواج نمیکنم."

"تو کاریو میکنی که درسته."

نفس عمیقی می‌کشه و بحث رو فیصله میده. جای حرفی برام باقی نمیذاره. رسما حق اعتراض رو ازم‌گرفته!

سمت راه‌پله حرکت میکنه.

می‌دونم که بعدش قرار نیست ببینمش چونکه از در پشتی خونه خارج میشه و به کلیسا برمیگرده، مثل همیشه. و اگه بگم از اینکه نمیبینمش ناراضیم، چیزی بجز یه دروغگوی لعنتی نیستم.

لیوانم رو زیر شیر آب می‌گیرم تا قهوه ی ماسیده روی جداره‌هاش پاک بشه

پرش میکنم و میرم داخل اتاق‌.

Sunday[L.S] [Completed]Where stories live. Discover now