لینک یوتیوب تریلر فیک تو کاور هست، اگر براتون بالا نمیاد مسیج بورد رو چک کنین اونجاام فرستادم.
درسته که عمدتاً تریلر باید اول فیک باشه ولی این اول تا آخرش اسپویله- و یجورایی اتفاقاتیه که در طول داستان رخ میده به صورت کلیپ-ادیت کوتاه؛ پس اگه میخواید نگاه کنین تا آخر داستان رو بخونین تا براتون اسپویل نشه.
و اگر روحیهاتون حساسه و ممکنه اذیت شید لطفاً، لطفاً.. نگاه نکنین.♡
***
"خاموش."
Harry pov;
زمان : 07:16صبح-شنبه.
مکان : زندان Hm-کانتربری.با صدای باز شدن قفل در از چرت کوتاهم بلند میشم و نگاهم رو به مقابلم میدوزم.
در باز میشه و جسم مرد میون چهارچوب در قرار میگیره.
بلند میشم و درست روی نیمکت آهنی میشینمو چشمهای خستهام رو بهش میدوزم.
با نزدیک شدنش و دیدن لبخند تمسخرآمیزی که بر لبهاش نقش بسته بیصدای پوزخند میزنم و ملافه رو از تنم کنار میکشم.
کنارم میشینه و کاغذ و ظرفی که به دست داشت رو زمین میذاره.
بعد اندکی مکث، بهم خیره میشه و بی مقدمه زمزمه میکنه.
"انسان مرد."
نگاه خستهام رو سمت زمین سوق میدم.
"انسان زنده نبود."
صدای خندهاش تو فضای سلول میپیچه.
"چه احساسی داری؟"
با سوالش سرمو بالا میارم و مستقیماً به چشمهاش خیره میشم.
"هیچ احساسی."
بیتوجه به سوزش لبهای خشک شدهام، بیرمق لبخند میزنم.
ابروهاشو بالا میندازه.
"فکر میکردم غمگین باشی."
پلک میزنم و تمرکزم رو به دردی که با هربار نفس کشیدن تو قفسهی سینهام میپیچید میدم و پلکهام رو روی هم فشار میدم.
"سوگوارم، دلتنگم، قلبم درد میکنه؛ ولی مطمئناً شما نمیخواید اینو بشنوین پدر آندره، مگه نه؟"
اسمش رو طعنه آمیز لب میزنم که کمی خودشو روی نیمکت عقب میکشه و نگاه نافذشو به چشمهام میدوزه.
"کتک زدن نگهبان برای منتقل شدن به انفرادی؛ آرامش کاذب و تظاهر به اینکه اتفاقی رخ نداده. من احمق نیستم استایلز؛ جوری رفتار نکن انگار منو نمیشناسی."
لبخندم محو میشه و با جدیت نگاهش میکنم.
"شما چطور؟شما منو میشناسی؟"
YOU ARE READING
Sunday[L.S] [Completed]
Fanfiction"بهاران ز شوق زمزمه ی ارغوان عشق برایت، تمام شب دیده بر هم نخواهم گذاشت. تو ای سپیدار سرخ، تو ای معنای "بودن" میان شیون های آسمان، چه بگویم ز تو؟ ز این برهان خاموش، که چه وسعتی دارد این حجم از نبودن! و تو ای خورشید طلوع نکرده ی من، کجا ماندهای؟"