زمان : 10:19 دقیقه ی شب-یکشنبه.
مکان : زندان Hm-کانتربری."تیتر روزنامه : خودکشی کشیش جوان در سلول انفرادی.
شامگاه یکشنبه، جسد هری ادوارد استایلز، کشیش بیست و سه ساله ی محکوم به حبس تعزیری در سلول انفرادی کشف شد و همراه با آن، یادداشتی پیدا شده است که نشان میدهد وی با زدن رگ دست خود به سبب کاغذ اقدام به خودکشی کرده است."
و آخرین نامه.
" برای تو مینویسم، برای تو لویی.مینویسم از تمام شکوفه های گیلاس که از ترس نیامدن باران پنهان شدند و حالا بی تو مرا غرق میکنند. از تمام حیلهها و نیرنگها، از آنها که تورا از من ستاندن. میشنوی ارغوان؟ صدامو میشنوی؟
میبینی؟ میبینی شکوفه ها هم بر ما روا نداشتن؟ میبینی ترکم کردی؟مینویسم، مینویسم از تو که همانند هشت دقیقه ی طلایی غروب خورشید در وجودم تابیدی؛ همانقدر کوتاه، همانقدر زیبا.
مرا سرگردان میان آسمان و زمین رها کردی و خود پرکشیدی و اکنون آرام آرام سرمای نبودنت به رگهایم رسوخ میکند و در پیکرم میخشکد.
تو ای خورشید طلوع نکرده ی من، کجا ماندهای؟
ای گل پژمرده ی من، ای فرصت تباه شده که در این رحلت به ناحق مرا ترک گفتی، قسم به آخرین تبسمت خورشید زیبای من، من به تو باز خواهم گشت.
میشنوی آفتابگردان؟ صدامو میشنوی؟
حالا زندهام و این تن مغموم و مستمند از میان تازیانه ها و شلاق ها، تحقیر ها و دشنام ها، برای تو مینویسد.
میبینی تبسم ناکام من؟ میبینی این زندگی چطور مارا جا گذاشت؟ دیدی؟ دیدی گذشتیم؟
باقیِ عمرم، برای تو مینویسم.
برای تو که خود سرکرده ی شیونهای اندوهگین موج های به ساحل نرسیدهای، برای تو ملک پریشان من.
اکنون کجایی؟ چکار میکنی؟
سپیدار سرخ من، صدامو میشنوی؟ از تمام داستانهای ناتمام و تمام جملههای بی نقطه، از تو بینهایت من؛ از تو مینویسم.
تو ندایِ آخر آواز قو ای که به دیدار مرگ پر کشید و مرا ترک گفت، چه جنونیست زمزمهی این وداعِ تمام نشده که در وجودم رسوخ میکند.
تو بیکرانِ من، تو که خود غرق شدی اقیانوس من، کجا میروی؟ کجا میروم؟ در امتداد بینهایتت به کدام سو بگریزم؟
زیبای من.. تو که بیپناه شدی پناهِ من، کاش بیشتر مراقبت بودم.
کاش میتوانستم در آغوشم حفظت کنم و سرمست شوم از مسرت داشتنت که بهایش به دنیا میارزید.
VOUS LISEZ
Sunday[L.S] [Completed]
Fanfiction"بهاران ز شوق زمزمه ی ارغوان عشق برایت، تمام شب دیده بر هم نخواهم گذاشت. تو ای سپیدار سرخ، تو ای معنای "بودن" میان شیون های آسمان، چه بگویم ز تو؟ ز این برهان خاموش، که چه وسعتی دارد این حجم از نبودن! و تو ای خورشید طلوع نکرده ی من، کجا ماندهای؟"