جونگکوک با درد چشماشو باز کرد و تکونی خورد
دیشب و یادش نمیومد و نمیدونست چطوری به خونه رسیدهدر با ضرب باز شد:
'کوک
جیمین با نگرانی به جونگکوک نگاه کرد
' خوبی؟
+اوهوم
+چطوری اومدم خونه؟
گفت و از جاش بلند شد
'راننده اوردت
+هوم
' بیا صبونه
+باشه
.
.
.
.
جونگکوک کُله روز، به گوشه ی اتاقش زل زد و در آخر خسته شد و روی تختش خوابیدجیمین با نگرانی پیشه یونگی رفت
'یونگ حاله جونگکوک باز خوب نیست
-آره همش تو فکر بود
' حالا چیکار کنیم؟
-نمیدونم جیمین، نمیدونم
جیمین آهی از بیچارگی کشید
نمیدونست باید چیکار کنه تا حاله دونسنگش و بهتر کنه+و.. لم کن
+حروم زاده
+آه دستم نک... ن
+ما... مان
با ضرب،از جاش بلند شد و نفس نفس زددوباره شروع شده بود
دوباره کابوساش شروع شده بود
با غم دستاش و رو صورتش گذاشت و هق هق کرد
با خودش فکر کرد؛ یعنی تو زندگیه قبلیش چند نفر و عذاب داده که این تاوانشه؟تا صبح نتونست چشم روهم بزاره و قیافش عینه جنازه ها شده بود ولی ذره ای از جذابیتش کم نکرده بود
پتو رو از روی خودش کشید و بلند شد
بعد از انتخاب کردنه لباسش به دستشویی رفت و گلاب به روتون شاشید(🤣💦)
مسواک زد و صورتش و شست و به آشپزخونه رفتجیمین و یونگی سره کار بودن و برای جونگکوک صبحانه گذاشته بودن
بعد از خوردنه صبحانه ای که یونگی و جیمین باهم درست کرده بودن و شیرموز شو نوشید و با لامبورگنیه سبزش به شرکت رفتخیلی زیباست)))
وارده شرکت شد
داخله آسانسور رفت و طبقه ی 13 و زد
در حینه رسیدن به طبقه ی 13 به خودش توی آینه نگاه میکرد
خودش که از استایلش راضی بود
[استایل رو کاوره*-*]
"خب عملیات اغوا کردنه کیم تهیونگ از همین الان شروع شد"
زبونشو به داخله لپش کشید و با لبخنده کیوتی در زد
با شنیدنه *بیا تو*ی تهیونگ وارد شد
تهیونگ*
مثله همیشه به شرکت اومده بود و به کارایی که روی سرش خراب شده بود میرسید
با زده شدنه در، اجازه ی ورود داد و با دیدنه جونگکوکی که خیلی کیوت لبخند میزنه اکلیلی شد
+سلام کیم
_سلام جئون صبحت بخیر
+صبحه تو ام بخیر
جونگکوک قدمی به جلو برداشت
+خب کیم من باید چیکار کنم؟
_خب تو منشیه خصوصیه منی پس همیشه نزدیکمی حتی وقتی میرم دستشویی
_هوم
جونگکوک با دقت به حرفای تهیونگ گوش میداد چون اون همیشه باید بهترین میبود
اگه تویه چیزی میباخت دیوونه میشدتهیونگ با نرمی توضیح میداد
_کار خاصی نداری چون آقای کیم منشیه اصلیه شرکته و کارهای مهم و انجام میده
_تو درواقع کمک دسته منی
+اووو
+کجا قراره بمونم؟
تهیونگ به میزه گوشه ی اتاق اشاره میکنه
_اونجا
+هان؟ اینجا که اتاقه توعه
_خنده*جئون به حرفام گوش نمیدی ها
_همین الان گفتم حتی تو دستشویی هم باید باهام بیای
جونگکوک نیشخندی زد
اینجوری اغوا کردنه کراشش راحت تر میشد
حتی با اینکه میدونست تهیونگ استریته ولی خب نمیخواست برای بار دوم شکست بخوره
فلش بک*
تهیونگ با شوق و ذوق حاضر شد تا به مدرسه بره
فرمشو پوشید و با صبحانه ی عجله ایه که خورد با رانندش به مدرسه رفت
جونگکوک دیشب بهش زنگ زده بود و گفته بود میخواد چیزه مهمی رو بگه و اون تا همین الان بی قرار بود
به مدرسه رسیدن و تهیونگ بدونه گفتنه چیزی از ماشین بیرون پرید و نگاهش به جونگکوک که با استرس لبشو میجویید افتاد
با دو سمتش رفت و سلام کرد
+س.... لام
تهیونگ کمی استرس گرفت
_چیزی شده کوک؟
جونگکوک خواست دهن باز کنه و بگه
آره چیزی شده
قلبم دیوونه شده
هر وقت میبینمت عینه چی تند میزنه و توجهت و میخواد
ولی دختری که یهویی جلوی تهیونگ اومد توجهه هر دو رو جلب کرد
/تهیونگ میخواستم یه چیزی بگم
جونگکوک نگاهه بدی به دختری که دامنش به زور باسنه قلبمه ش و میپوشند انداخت
و توجهش به سینه هاش که خیلی ضایع به نمایش گذاشته بود جلب شد
تهیونگ آب دهانش و قورت داد و دختر جلوتر اومد
/امشب و با من بگذرون
بی شرمانه تو گوشه تهیونگ گفت ولی اونقد بلند بود که به گوشه جونگکوکم برسه ولی نه بلند تر ازصدای شکستنه قلبه جونگکوک وقتی تهیونگ پیشنهاده دختر و قبول کرد
پایان فلش بک*
ولی حالا اوضاع فرق کرده بود
جونگکوک تهیونگ و میخواست حتی بیشتر از قبل و به این اعتقاد داشت که هر مردی یه گیِ درون داره فقط باید مردش و پیدا کنه________________________
تایپه این فیک خیلی سریع داره پیش بره
اگه تا 2 یا 3 روز دیگه تایپش تموم شد یه جا اپ میکنم))))
[و امتحان ها به عنمه شنبه ریاضی دارم😂🌿]
YOU ARE READING
I want you
FanfictionI want you: خلاصه:جئون جونگکوک توی دوران دبیرستان روی کیم تهیونگ کراشه بزرگی داشته ولی به پسر اعتراف نکرده چون هیچکس نمیدونست اون گیه!تا اینکه جئون بعد از 3 سال از آمریکا برمیگرده و خیلی اتفاقی تو شرکته تهیونگ به عنوانه منشیش استخدام میشه ژانر:روم...