اعتراف 2

3.7K 296 21
                                    


.
.
.
اول خودشو تمیز کرد و لباس پوشید و بعد به تهیونگ کمک کرد
اونو به خونه رسوند و تو تختش گذاشت
_میری خونه؟
+اره هیونگام نگران میشن
_باشه
+شب بخیر
_بای بای
جونگکوک به عمارت یونمین رفت و خودشو تو تختش انداخت و خیلی سریع خوابش برد
فردای اون روز جیمین با داد و بی داد بیدارش کرد
'ای کصافط پاشو بوی کام کشت منو
جونگکوک آهی کشید و بیدار شد
خودشو تو حموم انداخت و سریعتر از همیشه بیرون اومد
لباس راحت تری پوشید و یونگی رسوندش
_صبح بخیر کوک
+گود مورنیگ
_واو خوشگل شدی
+خوشگل تر منظورته دیگه؟
_اره))))
جونگکوک خندید و سمته میزش رفت و نشست
بعد از چند ساعت تهیونگ بلند شو و سمت کوک رفت
_هی کوکی بزن بریم بیرون
+او یس لت گو
_لت گو
تهیونگ سمت در رفت و جونگکوک دنبالش کرد
+حالا کجا میریم؟
_میفهمی
+اووووو
_اره
خیلی یهویی چشماش به لبای کوک افتاد و دلش بوس خواست
پس جلو رفت و لباش و به لبای کوک کوبوند
جونگکوک از شدت شک به عقب رفت و آهی کشید
تهیونگ گازی از لبش گرفت و بعد عقب کشید
+ایش
جونگکوک لپای سرخ شدشو گرفت و تا رسیدن به مقصد حرفی نزد
30 دقیقه بعد*
تهیونگ ماشین و نگه داشت و پیاده شد،
در و برای جونگکوک باز کرد که باعث شد کوک تک خنده ی دل ربایی بکنه
تهیونگ دست شو روی چشمای کوک گذاشت که باعث شد پوفی بکشه
+چیکار میکنی تهیونگ؟
_هیس راه بیفت
کوک ناچار راه افتاد بعد از چند لحظه تهیونگ دستاشو برداشت و بعد کوک بهت زده به جایی که  تهیونگ آورده بودش خیره شد
با بغض به تهیونگ نگاه کرد
+تهیونگ
_جانم؟
+سارانگهه
_منم دوست دارم جونگکوکیم
جونگکوک فین فینی کرد و پرید بغل تهیونگ
تهیونگ خنده ای کرد و پسر و بغل کرد

دو دوست بعد از سال ها به هم اعتراف کرده بودن..........انتهای این راه به کجا میرسه؟ میتونن خوشبخت باشن؟ البته که میتونن، با عشقشون
_______________________
خب بالاخره این فیک تموم شد
حقیقتا بیشتر وقتا میموندم که باید چی بنویسم
و واقعا سخته😂
anyway
امروز صبح که از خواب بیدار شدم(ساعت 4 بعدازظهر...) یهو یه سناریو به ذهنم رسید که از روی یه سریال ایرانیه😂
به نظرم جالبه برای همین میخوام بنویسمش👀
حقیقتا واقعا برام مهم نیست که کسی ازش خوشش میاد یا نه..... چون تنها دلیلی که شروع کردم فیک نوشتن این بود که میخواستم خودمو خالی کنم
هر روز شنیدن تحقیر و سر کوفت زدن بقیه روانیم کرده بودن برای همین رو آوردم به نوشتن
واقعا ارومم میکنه(من یه سایکو ام هعی🚶)

 چون تنها دلیلی که شروع کردم فیک نوشتن این بود که میخواستم خودمو خالی کنمهر روز شنیدن تحقیر و سر کوفت زدن بقیه روانیم کرده بودن برای همین رو آوردم به نوشتنواقعا ارومم میکنه(من یه سایکو ام هعی🚶)

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.

این مکانیه که کوک دید)))) توی بوسانه ولی😂
(شمام برای اجرای ماستر استرس دارین یا فقط منم؟اسپویل های امروزم که خدا بودن وای)

شما رو خیلی دوست دارم تا فیک بعدی بدرود🤍

شما رو خیلی دوست دارم تا فیک بعدی بدرود🤍

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.
I want you Où les histoires vivent. Découvrez maintenant