05

230 61 2
                                    

دروغ گفتن یا گفتن حقیقت. هردو حالت، انتخاب چانیول هر چی که باشه، بکهیون ازش منتفر خواهد شد.
بنابراین، اون راهی که فکر میکرد طولانی تره رو انتخاب کرد، دروغ گفتن. جاده طولانی بود، ولی پر از سنگ و مانع. دیر یا زود لاستیک هاش با بهونه هاش از بین میرن و هیولای نفرت که تلاش میکرد ازش فرار کنه اون رو میگیره و زنده زنده میخوره.
چانیول میدونه که خودش رو توی موقعیتی انداخته که نمیتونه تا ابد مخفیش کنه، این شبیه اینه که خودت رو بدون کلید توی یه اتاق قفل کنی اما داخل اتاق چانیول یه پنجره ی کوچیک هست. چانیول هنوز یه امید کوچیک داخلش داشت، امید اینکه اگه بکهیون یه روز بفهمه دوستیشون رو درنظر بگیره. اینکه اون میفهمه که چقدر تلاش کرده که با وجود دروغ هاش بهترین دوست باشه.
چانیول وقتی بکهیون دوباره از درد شروع به ناله کرد از فکرهای عمیقش بیرون اومد. چانیول وحشت کرد. دارو کار نکرد.
"بکهیون؟ بکهیون، بم بگو مشکل چیه." چانیول گونه های امگا رو بهم زد، تند تند اشک هاش رو پاک کرد.  بکهیون جوری توی آغوش چانیول فرو رفته بود که انگار زندگیش به اون بستگی داره ، به معنی واقعی کلمه، به خاطر درد سختی که الان حسش میکرد.
"این...این درد میکنه! حس میکنم دارم میمیرم!" امگا گریه کرد و چانیول نمیتونست تحمل کنه که اون رو اینجوری ببینه.
"چی کار کنم؟" اون فکر کرد، اون الان خیلی ناامید به نظر میرسید.
"من میدونم چی کارکنیم!"
"نه!صبرکن، بزار اول من فکر کنم!" چانیول از اینکه گرگش هرچیزی رو پیشنهاد بده جلوگیری کرد.
"اگه تو صبر میکنی تا ببینی بکهیون از درد میمیره، خب من نمیکنم!"
صداهای توی سرش ساکت شدن قبل از اینکه ناگهان درد به کل بدنش ضربه بزنه و باعث بشه از درد داد بکشه ، چشم هاش به سختی بسته شد و دست هاش رو روی سرش نگه داشت وقتی که حس کرد سرش به سختی ضربان میزنه. اون یه حسی شبیه اینکه روی آتیشه داشت پس کل بدنش شروع به بزرگ شدن کرد، لباسش در طول این اتفاق که ماهیچه هاش دوبرابر سایز عادی بزرگ شدن پاره شد سپس موهاش به یه طیف تیره تر از سیاه تبدیل شد. آلفا به سختی نفس نفس زد و وقتی چشم هاس رو بازکرد مردمک هاش به رنگ قرمز پررنگی درخشید و به یه رنگ دیگه تغییر کرد . کهربایی.
آلفا با تفریح بازوها و بدنش رو چک کرد . اون لباس پاره اش رو گرفت و چانیول ، توی مغزش ، از دیدن  شیش تا تیکه عضله ی شکمی عالی شوکه شد.
"وات د هل، این واقعا منه؟!" چانیول درحالی که شکمش رو سیخونک میزد فکر کرد .
"این میتونست ما باشه اگه تو من رو از جفتمون قایم نمیکردی ." گرگش ، که الان بدنش رو کنترل میکرد ، جواب داد و چانیول دوباره شوکه شد. این همه وقت اون فقط عطر آلفاش رو مخفی نمیکرد، اون کل آلفا بودنش رو مخفی میکرد.
"وایسا، تو که نقشه نداری که جلوی من یاغی بشی و کنترل بدنم رو برای همیشه بگیری ها؟"
"من نمیکنم و نمیتونم."
"تو نمیکنی؟ پس، منظورت اینه که تو این رو اگه فرصتش رو داشته باشی انجام میدی."
"اما تو بهمون یاد دادی که چطوری آلفای خوبی باشیم ، پس من هنوزم انجامش نمیدم . به علاوه ، ما همیشه یه چانیول هستیم، این هیچ وقت عوض نمیشه. اما من فقط برای امشب گرفتمش." گرگش گفت و چانیول برای موافقت هومی کرد.
چانیول درحالی که به عقب جایی که بکهیون لم داده بود برمیگشت خنده ی شیرینی کرد. اون روی امگای بیچاره خیمه زد، مدل بغلش کردنش باعث میشد دومی کوچولو و شکننده دیده بشه.
"آلفا ." بکهیون زمزمه کرد و به محض بو کشیدن فرومون آلفا تسلیم شد. هرچند چشم های امگا از اشک پر شده بود، اون میدونست توی این لحظه چی مقابلش ایستاده.
اون تصوری از یه آلفای واقعی بود.
"این فکر خوبی نیست! میدونی، اونی که فردا باهاش روبرو میشه منم! اگه ازم بپرسه چی؟!؟ تو میدونی بتاها نمیتونن یه امگا رو توی هیتش قانع کنن!"
"نگران نباش، من مطمئنم اون فردا چیزی رو یادش نمیاد. فقط بهش نگاه کن، اون حتی نمیدونه الان داره چی کار میکنه. تو میدونی بکهیون مثل این عمل نمیکنه."
چانیول لباسش رو کاملا پاره کرد و روی تخت خزید و روی امگا خیمه زد.
بکهیون همین که آلفارو جلوش احساس کرد به لرزه افتاد، ترسیده و هم زمان با آرامش، و فورا تسلیمش شد دقیقا جوری که یه امگا باید بشه.
هرچقدر که بکهیون روی نفرت خودش از آلفاها تاکید کنه اون نمیتونه این واقعیت که امگایی مثل اون غریزه داره که خودش رو به آلفاش تسلیم کنه رو تغییر بده.
اگه بکهیون بتونه الان بو بکشه و امگا توی حالت درستش باشه ، اونوقت احتمالا آلفا رو عقب هل میده ، اما چیزی که اتفاق افتاد کاملا مخالفشه. اینجا یه احتمال هست که بکهیون هیچی رو فردا به یاد نمیاره. پس طبیعت انسانی ناجوانمردش هیچ نگرانی راجع به بعدش نداشت.
چانیول مشتی از موهای امگا رو چنگ زد و به عقب کشید، سر دومی رو کج کرد و گردن نرم و صافش توی دید قرار گرفت. اون سرش رو توی گردن امگا فرو کرو و شروع به کاشتن بوسه های نرمی روی پهنای گردن امگا کرد، اونقدی نرم بودن ک هیچ
مارکی از خودشون باقی نذارن. اون نمیخواست بکهیون فردا صبح به خاطر یه لاو مارک وحشت کنه. وقتی زمان درستش برسه، آلفا میدونه که اون مارک همیشگیش رو روی بکهیون میذاره. یه روزی.
واکنش های بکهیون خیلی گناه آلودن. اون میدونه که صدای امگا خیلی خوشگل و فرشته گونه است ولی اون هیچ وقت تصور نمیکرد که ناله هاش هم دقیقا همون جور باشه.
چانیول شروع کرد تا لباس بکهیون که با یه باب اسفنجی کیوت کوچولو روی اون تزیین شده بود رو دربیاره. این لباس خواب مورد علاقه ی پسر دومی از زمان دبیرستان بود، پس آلفا دل این رو نداشت که فقط پاره اش کنه. آلفا سریع لباس امگا رو درآورد، نیپل های صورتی و سفت شده اش توی دیدش قرار گرفت و دومی از هوای سردی که به پوست درحال سوختنش ضربه میزد لرزید.
چانیول تصمیم گرفت که یه امتحان کوچولو بکنه و درحالی که به واکنش های امگا نگاه میکنه  اون برآمدگی های کیوت رو با انگشت هاش اذیت کنه. بکهیون از اون تماس کوچولو ناله کرد و کمرش رو قوس داد.امگاهای مرد دقیقا به اندازه ی امگاهای زن توی هیت حساس و آماده ی بارداری ان. پس چانیول باید خیلی مواظب باشه. هرچند شانس بارداری امگاهای مرد فقط ده درصده ولی بازم نمیتونه روی این ده درصد ریسک کنه.
چانیول خم شد و زبونش رو به بیرون حرکت داد و برآمدگی های حساس رو مک زد. درحالی که آروم زبونش رو اطرافش میگردوند پیژامه ی بکهیون رو از پاش درآورد و به ناکجا آباد پرتش کرد.
بکهیون سر آلفا رو توی بغلش و به قفسه ی سینه اش نزدیکتر کشید درحالی که ناله های از سر لذتش رو با بی دقتی بیرون میداد، چانیول حتی به خودش زحمت نداد متوقفش کنه.  صدای بکهیون اینقد لذت بخش بود که میتونست تمام شب بهش گوش کنه.
چانیول پاهای امگارو از هم جدا کرد و دستش رو به جایی که بیشترین نیاز رو بهش داشت رسوند .  اون وقتی که مایع لیز کننده ی امگا روی انگشت هاش رو پوشوند غرشی کرد.
"برای من خیس شدی، هوم؟ ما فقط شروع کردیم،" آلفا خنده ی ریزی با تن صدای عمیقش کرد. بکهیون ناله ای کرد و سعی کرد بین پاهاش رو به پایین و انگشت های زخیم چانیول فشار بده.
"لطفا" بکهیون التماس کرد.
ذهنش اینقدر مبهم و تار بود، که شکل دادن کلمات براش سخت میشد.
"لطفا چی؟" چانیول به اذیت کردنش با فشار دادن انگشت هاش به دیواره هاش ادامه داد ولی انگشت هاش رو به داخل  پسر کوتاه تر فشار نداد.
"منو بکن ." بکهیون فقط بدون فکر به زبون آورد و چانیول ، انسانش ، از این شوکه شد . برای اون ، بکهیون یه پاپی بی گناه و کیوت بود که هنوز داشت تلاش میکرد تا یاد بگیره زندگی چیه آلفا عقب کشید درست وقتی که بکهیون یهویی کمرش رو نگه داشت و و انگشت های کلفتش رو توی سوراخ لیز خودش هول داد . اون خیلی لیز بود  که باعث شد آسون داخل بره و بکهیون از لذت ناله کنه‌.
چانیول فقط با چشم های گرد شده بکهیونی رو تماشا میکرد که خودش رو با انگشت های کلفت آلفا به فاک میده. چانیول دیگه نمیدونست این خود بکهیونه یا گرگ امگای درونشه که داره کل این موقعیت رو کنترل میکنه اما یه چیزی رو میدونه، این به طور خوشمزه ای اون رو تحریک میکنه. خیلی زود آلفا کنترل رو گرفت و با حرکات قیچی مانندش امگا رو باز کرد.
اون حتی انگشت هاش رو داخل تر فرستاد انگار که دنبال چیزی میگشت و وقتی که اون به یه چیز نرم و اسفنجی ضربه زد، امگا تقریبا از لذت جیغ کشید.
'پیداش کردم'
آلفا پوزخند زد و به تحریک کرد پروستات امگا ادامه داد. یه امگای مرد با یه امگای زن هیچ فرقی نداره، اونها هم یه نقطه ی حساس داخل دارن که موقع تحریک اونها رو تحریک میکنه. بکهیون یه ناله لرزون بیرون داد، پشتش یه قوس سکسی برداشت و سرش به عقب کج شد، اون هر لحظه ممکن بود بیاد ولی چانیول سریع و قبل از اینکه بیاد عقب کشید.
بکهیون وقتی حس کرد خالیه ناله کرد ، دیواره های کش اومده اش میخواد چیزی یا هرچیز دیگه ای رو دوباره داخل خودش داشته باشه . چانیول به کیفش رسید و کیفش رو باز کرد  توش رو نگاه کرد و یه بسته ی کوچیک از کاندوم رو باز کرد . امنیت و مراقبت خیلی مهمه . تعجب میکنین که کی اون کاندوم رو آماده کرده ؟ مثل اینکه اون از اول براش نقشه ریخته باشه ، اون نیاز داست که اقداماتش پیشرفته و عالی باشن.
اون بسته ی کوچیک رو پاره کرد و بازش کرد و اون پلاستیک کوچیک رو روی دیک سخت شده اش کشید ، که سایزش دوبرابر دیک امگاست . این یه مزیت که یه آلفا داشت ، این برای لذت دادن به یه امگای توی هیت کافیه. اون نوک دیکش رو جلوی سوراخ کش اومده ی امگا گذاشت، این اولین بار هردوشون بود و چانیول هم نگران بود و هم حس بدی داشت که بکهیون اولین بارش رو توی موقعیتی مثل این تجربه کنه. اون حتی از محیط اطرافش باخبر نبود.
اون میخواست اولین بارش با بکهیون باشه، اما اون نمیدونست که دومی هم همین رو میخواد یا نه. با توجه به اینکه اونها فقط دوست بودن و اونها احساسات عاشقانه اشون رو نگفته بودن. هنوز.
اون نمیتونست درمورد امگا ادعای جفت بودن بکنه اگه اون هیچ احساسات عاشقانه ای بهش نداشته باشه و امگا هیچ تصوری درباره ی اون نداشته باشه باعث میشد فکر کنه که این موقعیت هیچ وقت ایده ی خوبی نبوده.
اما الان گرگش کنترلش گرفته بود. نمیتونست عقب بکشه.
چانیول پیشونی امگا رو بوسید تا بهش اطمینان بده که ازش مراقبت میکنه و شروع کرد که نوک دیکش رو به داخل حلقه ی تنگ ماهیچه های امگا هول بده.
چانیول درحالی که خودش رو جلوتر فشار میداد ناله کرد، ماهیچه های تنگ اون رو خیلی عالی گرفته بود، اون دیگه نمیخواست بیرون بیاد. اون صورت بکهیون رو نگاه کرد و امگا خیلی خوب انجامش میداد و کل اون رو داخلش گرفته بود.
آلفا دست های بکهیون رو نگه داشت و اجازه داد که دومی به سایزش عادت کنه، اما امگا لب هاش رو با ناامیدی تکون داد، میخواست آلفا فقط نیاز هاش رو برطرف کنه. چانیول الان مطمئن بود که بکهیون یه توپ نرم نیازمند بود.
چانیول دیکش رو بیرون کشید، فقط نوکش رو داخل نگه داشت و با ضربه ی سنگینی داخل شد. یه ناله گلویی از لذتی که به خاطر  بدن های بهم وصل شده اشون بود از بین لب های هر دوشون فرار کرد. آلفا به بالای تخت چنگ زد و حرکاتش رو تکرار کرد، سرعت حرکاتش رو تنظیم کرد.
امگا جوری که دورش رو گرفته بود اینقد حس خوبی بهش میداد که دیگه نمیخواست بیرون بکشه.
بکهیون با هر ضربه ناله کرد، تمام بدنش از دیک چانیول که در تمام جای درستش رو پر کرده بود میلرزید. اون انگشت هاش رو سخت توی موهای مشکی آلفا پیچیده بود جوری که چانیول دوباره سرش رو توی گردن امگا فروکرد.
"آلفا." بکهیون ناله کرد و پاهاش رو دور کمر چانیول پیچید، آلفا رو نزدکی تر کشید. آلفا سرش رو از گردن امگا بالا آورد و لب هاش رو به دندون گرفت، چیزی که پسر کوتاه تر میخواست رو بهش داد.
چانیول لب هاش رو روی لب های تپل بکهیون فشار داد و آروم بوسیدش. این واقعا شبیه این بود که اونها عاشقن. و چانیول واقعا عاشق این تصور بود. اون واقعا عاشق بکهیونه، و و هیچ دلیل دیگه ای نیست که چرا اون میخواست کنارش بمونه.
جفتش. اما حقیقت اینه که امگا ازش خبر نداره که این یکم بهش آسیب میزد. اگه اون به بکهیون بگه که اونها جفت ان، پس اون فقط اعتراف کرده که بتا نیست.
بتاها این غریزه رو ندارن که بفهمن جفتشون کیه.
چانیول با دست آزادش به باسن بکهیون چنگ زد و  و برای پیدا کردن نقطه ی شیرین امگا با زاویه ی جدیدی توی باسنش ضربه زد. وقتی که نوک دیکش به اون نقطه ی نرم ضربه زد، بکهیون قوسی به کمرش داد و کمرش رو از تخت فاصله داد . بازوهای چانیول رو چنگ زد، ناخن هاش رد های عمیقی روی پوست آلفا میذاشت. چانیول از خراشیدن پوستش غرید و درعوض توی باسنش سخت تر ضربه زد.
بکهیون از لذت درحال بلند بلند گریه کردن بود، دیک کوچیکش بین بدنش هاشون ضربان میزد و قبل از اینکه بیاد فقط چندتا ضربه ی دیگه به پروستاتش گرفت، کل بدنش میلرزید.
"چا...چانیول."
چانیول وقتی پسر کوتاه تر فقط اسمش رو ناله کرد عقب کشید، شاید اون فقط خیلی بالا بود که فهمید برای رسیدن به ارگاسمش بهش کمک کرده. ضربه هاش تیکه تیکه شد و توی کاندوم اومد و فقط وقتی متوقف شد که تموم شده بود.
بعد از اون خروپف شیرینی رو شنید، بکهیون بالاخره و خیلی سریع خوابیده بود. چانیول لبخند زد و یکی از انگشت هاش رو توی موهاش امگا تکون داد سپس چشم هاش از فهمیدن ناگهانیش گرد شد. آلفا خفه شد و بعد از اینکه بالاخره به خودش برگشت یکی از دست هاش رو توی موهاش فرو کرد.
"من چه غلطی کردم؟"
چانیول وحشت کرد.




Sweet lies (Persian translate)Where stories live. Discover now