09

209 50 1
                                    

سهون سریع روی گوشیش ضربه زد و دکمه ی جست و جو رو فشار داد. گوشیش تنها چیزی بود  که اتاق تاریک رو روشن میکرد.
'نتیجه ای پیدا نشد'
آلفا غرید و کلماتی که توی جعبه ی سرچش بود رو پاک کرد. "من نمیتونم هیچی پیدا کنم هیونگ. من همه ی املا های ممکن رو سرچ کردم، اما هیچ نتیجه ای پیدا نمیکنم."
"فقط ادامه بده. من یه چیز مشکوکی درباره ی اون آلفا حس میکنم." چانیول گفت، کس دیگه ای که سرش با گوشیش شلوغ بود.
سهون بهش زل زد، با چشم های چپ شده.
"مطمئنی این دلیل اصلیه؟"
چانیول به پسر جوون تر نگاه کرد و آه کشید. "خیله خب. اون حروم زاده میدونه من یه آلفام، پس من دارم این کارو میکنم، امیدوارم بتونم چیزی رو پیدا کنم که در برابرش استفاده کنم."
"اما بدبختانه، ما نمیتونیم هیچ عیبی توش پیدا کنیم. دیدیش؟ اون بهترین آلفاست و بکهیون بهترین امگاییه که..."
"داری میگی اونا برای هم بهترینن؟" چانیول غرید.
"تو اینو گفتی! من هیچی نگفتم." سهون دفاع کرد و دوباره حواسش رو به گوشیش داد. این سخته که با یه چانیول عصبانی معامله کنی.
چانیول هوفی کشید و به گوشیش خیره شد. "هرچی. من اجازه نمیدم بکهیون با اون آلفا باشه حتی اگه مجبور بشم روی نوع واقعیم ریسک کنم، جهنم، حتی اگه به قیمت زندگیم تموم بشه! اون جفتمه و من براش میجنگم."
"این انجام نمیشه،" سهون آه کشید. " حتی یه اطلاعات کوچیکم درباره اش نیست، نه هیچ اکانت اجتماعی یا هیچی."
"همینه!" چانیول فریاد زد و سهون عجیب نگاهش کرد.
"یه دلیل دیگه که باعث میشه بهش مشکوک بشم. اون خودش رو مخفی نگه میداره چون... شاید چون کاری انجام میده که نمیتونه توی مردم شناخته بشه!"
"چی؟ مثل گوزیدن؟" سهون پرسید و یه ضربه سنگین از پسر بلند تر گرفت. "آه!" سهون پشت سرش رو مالید.
"فقط یه چیزی. یه چیز بد." چانیول با یه تن صدای تاریک گفت.
"اما تو خودت میدونی که برای اثباتش به مدرک نیاز داریم، درسته؟" سهون گفت.
"ما فقط لازمه بدونیم اون کجا زندگی میکنه. ما باید جاسوسیش رو بکنیم،" چانیول گفت و به سهون نگاه کرد. "نه هرمدل جاسوسی. ما به یکی که مختصص کامپیوتر باشه نیاز داریم."
سهون لب هاش رو به هم فشار داد و سر تکون داد. "من واقعا هیچ کس رو نمیشناسم،" ساکت شد و بشکنی زد. "اما میتونیم از دوست های بکهیون کمک بخوایم."
"چی؟ بکهیون دوست های دیگه ای داره؟" چانیول گفت، کاملا اذیت شده. مثل اینکه این دوست ها حتی از کجا اومدن؟
"نه، نگران نباش، اوکی؟ من میدونم میتونیم بهشون اعتماد کنیم." سهون با یه لبخند خجالت زده روی لب هاش گفت، چانیول مشکوکانه بهش نگاه کرد.

*-*-*-*-*-*-*

روز بعد، چانیول همه رو توی محل ملاقات مخفیشون جمع کرد. همه عمیقا فکر میکردن، هیچ کس حرف نمیزد.
"هیونگ میتونم ازت یه چیزی بپرسم؟" سهون گفت و سکوت رو شکست. "چرا ما اینجا توی میدون دور هم جمع شدیم؟ من فکر میکردم این ملاقات قراره مخفی باشه." آلفا با انگشتش به میدون اشاره کرد، پر از دانشجوهایی که برای تکالیف و تفریح دور هم جمع شده بودن.
"میخواستم کمتر مشکوک به نظر برسیم ممکنه یکی جاسوسیمون رو کنه." چانیول گفت و روی یه نیمکت نشست. سه مرد دیگه دنبالش کردن و روی همون نیمکت نشستن. "خب، من شنیدم شما دوتا دوست های بکهیونین. من نمیتونم باور کنم بکهیون دوست های زیادی به جز من داشته باشه،" آلفا زمزمه کرد. "اول، دوست بچگیش برگشت و الانم همکلاسی هاش."
لوهان یهویی ایستاد اما سهون سریع نگهش داشت. "من میرم که به این حرومزاده یاد بدم چطور به کسایی که زندگیش رو نجات دادن احترام بزاره."
"چی؟" چانیول پرسید و به لوهان نگاه کرد.
"آره وقتی تو خودتو توی دردسر انداختی ما اونجا با بکهیون بودیم." لوهان نیش زد و سعی کرد از بغل سهون بیرون بیاد.
"آروم باش، باشه؟ چانیول فقط به هرکسی که اطراف بکهیون باشه حسودی میکنه." سهون توضیح داد و تلاش کرد لوهان رو دوباره روی نیمکت برگردونه.
"این همش تقصیر اونه!" لوهان مثل یه بچه به چانیول اشاره کرد.
"من به خاطر رفتار پرخاشگرانه ی لوهان عذرخواهی میکنم." کیونگسو کسی که کنار چانیول نشسته بود با آرامش گفت. "اما این درسته، با توجه به اینکه ما برای دراومدن از اون مشکل بهت کمک کردیم اینجوری حرف زدنت باهامون بی ادبانه است. با مدلی که الان رفتار کردی، من میتونم ببینم که بکهیون برات بیشتر از فقط یه دوسته. بکهیون یه دوست خوبه ولی ما هیچ وقت نمیخوایم اون رو ازت دور کنیم."

Sweet lies (Persian translate)Where stories live. Discover now